حقیقت این است که من از آن گروه آدمهایی هستم که از تنهایی لذت می برم
من خانه ام را دوست دارم و تنها مکانی است که در آن در آرامش کامل هستم و می توانم یک هفته از آن بیرون نیایم
آنقدر که همسایه ها نگرانم می شوند چون حتی صدای موزیک هم از خانه من شنیده نمی شود
همچین مواقعی فکر می کنم من درون گرا هستم
از طرف دیگر موجودی هستم به شدت رفیق باز این را دیگر همه می دانند
هر روز عصر خانه من پر می شود از دوستانم و من از همه بیشتر حرف می زنم ،خاطره تعریف می کنم و می خندم
و همچین مواقعی به نظر برونگرا می رسم
اما این روزها می دانم که دلیل خانه ماندنم این است که پنهان شوم
از مردم پنهان شوم
بیرون خانه من ، شهر داغ است و غمگین و خشن
این روزها مردمان این شهر ترسناک شده اند
۴ نظر:
اتفاقا برای همین برو بیرون یکم، برو بیرون که دیده بشی، برو بقیه که مثل تو هستند ببینن هنوز میشه همچین آدمهایی دید توی کوچه و خیابون.
البته چون ترسناکه اگه نرفتی عذرت موجهه عزیزم، اما اگر تونستی تروخدا برو یکم. لبخندهای تصادفی و ساده روزانه دو رهگذر به هم، که دیگه توی ایران پیدا نمیشه.. خب یکی باید شروع کننده اش باشه دیگه..
هر روز هم ترسناک تر و خشمگین تر میشه شهر ...
از ابری سیاه های اینجام تاریک تر شده....آآآآآ....
غمگین و خشن و برای همین ترسناک. شاید بشه گفت یه جور زامبی روحی یا فکری
ارسال یک نظر