۶ دی ۱۳۹۱

چه می کنیم با زندگیمان در این شهرهای بزرگ

امروز در جاده ای شمالی با باران پشت پنجره  و عطری غریب در هوا، به دسته ای پرنده دریایی که از شالیزارها بلند شده بود نگاه می کردم و لب می گزیدم

۲ نظر:

الا گفت...

این مسئله بشکل عینی و عملی برای من هر روز مطرح میشود.
در تصمیم گیری مردد میشوم. الکی برای خودم نتیجه می گیرم :
نه بچه شهر نمیتونه در ده باشه.ده عالیست . اما خودم متوجه میشوم که این آرامش موقت است.
خلاصه نمیدونم. مثل اینکه باید هر دو را داشت. جماعتی تو تهران خیلی زود اینو یاد گرفتن. لابد خونه های خوشگل ییلاقی اطراف تهران رو دیدی. لابد اونها هم هر دو را دارند.

مانایی از بودن و نبودن گفت...

خوش به حال هردومان . امروز من هم هی رئیسم مرا فرستاد این طرف هی آن طرف . زیر برف ها .

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...