علف های هرز را از دور درختهای نارنج و پرتقال ریشه کن کردم ،
برگهای رنگین را بر زمینی نمناک جارو زدم
زیر درخت خرمالو نشستم و از میوه های شیرینش خوردم
توپ پلاستیکی پسربچه های همسایه را که داخل باغ افتاده بود به آنها دادم
در زیر آفتاب قالیچه انداختم و خورشید را بر پوست تنم مهمان کردم
صبحانه با با عطر دود و طعم عسل خوردم
ناهار را با آب نارنجی که از درخت چیده بودم
شام را در کنار شومینه با صدای شاخه هایی که به سقف چوبی می خورد
و نفس کشیدم
بدون هراس از
نفس کشیدن
۴ نظر:
منم نفس کشید توی کلبه ای که توصیف کردی...آخییییش<3
چه خوب که زندگی ات رو زندگی می کنی حتی در ایران! این شاهکاره که فقط از بانوی هنرمند و فهمیده ای مثل تو بر میاد.
حسودیم میشه به این همه زندگی کردن. شاد باشید:)
pa ku axash gistala?
ارسال یک نظر