هر بهار از کوچه باغهای قصر دشت عبور میکنم، از دیوارهای باغهایی که بر سرشانه هایشان گل و سبزه دارند، از کنار شاخه های پر شکوفه ای که از پشت دیوارها سرک می کشند
از میان زمین سرسبز باغها به محله اجدادی می روم . نام زیبایی دارد "هفت توت"
در آنجا بچه هایی را می بینم که بزرگ شدند، جوانان که میانسال میشوند و پیرزن ها و پیرمردهای که مدام فرتوت تر می شوند
و خبر مرگ آنهایی که سراغشان را می گیرم
این هم نشینی مرگ و بهار همیشه برای من یک یادآوری مدام است که
۱۱ نظر:
عاشقتم .
کلا خیلی خوبی.
کلا خیلی خوبی.
بعد دوبار کامنت گذاشتن بازم قسمت نشد اسمم رو درست بنویسم.
:D
بعد دوبار کامنت گذاشتن بازم قسمت نشد اسمم رو درست بنویسم.
:D
روشن گیس طلایی رفتار می کنی:)))
والا تا یادمه همیشه سر رفتارم پدرم غر زد طفلک و مادرم بغض کرد اما پشتم در اومد. نمی دونم این همه دعای عاقبت به خیری به کجا رسید.
من متاسفانه فقط یه دختر شیرازی در زندگیم شناختم.این مدت که وبلاگ شما رو میخونم حس خسران میکنم!
خیلی شیرین مینویسین.
قصر دشت گفتی و کردی کبابم!
خوش بگذره شیراز گیسو جان. دلم باره شیراز یک ذره شده!
دفعه اول که رفتم شیراز عاشق اسم قصر دشت و محلاتش شدم
گیییییس عا ش ق تممممم:-*
دریا پری ام:-D
ﺁﺧﯽ ﻫﻔﺖ ﺗﻮﺕ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎﺳﺖ:) ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮓ ﺷﺪ . ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﺑﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﺎﺷﻢ
ارسال یک نظر