۳۱ فروردین ۱۳۹۲

حالا هی به گلدانم نگاه می کنم و هی یاد قیافه اش می افتم

همیشه عادت دارم روزهای که فرهنگسرا هستم یک سری به گلخانه اش می زنم و نفسی می کشم
امروز هم رفتم و یه گیاه با برگهای نازک و قرمز چشمم را گرفت 
همان موقع مسئول گلخانه  وارد شد. مردی قدبلند و به شدت چاق و ریشو و خیلی جدی
 من از لابلای درختچه ها گفتم: سلام من اینو می خواس...
جمله هنوز در دهانم منعقد نشده بود که مرد فریادی کشید و  تمام تنش همچنین لرزید که شکمش چند بار بالا و پایین رفت و دو قدم پرید عقب و گلدانهای که در دست داشت انداخت زمین و داد زد: 
وای وای وای
حالا مگر می شود مرا جمع کرد؟
 سرم را بالا گرفتم و با تمام وجود قهقهه ای پایان ناپذیر می زنم و او صورت خیس از عرقش را پاک می کند پشت سر هم تکرار می کند
ترسیدم به قرعان ترسیدم  ترسیدم ها ترسیدم خیلی ترسیدم 

۵ نظر:

حامد گفت...

و همین میشود که هرچه ما گنده ها و غولها میگوییم :والا بلا ما هم لطیف و تردیم اما کسی توجهی ندارد، حالا هرچه مشکل و سختی هست بریزید روی دوش ما.بیچاره ان مرد گنده که به ترسیدنش خندیدی .

همون که صندلی و اینا گفت...

نیگا

من گشتم دیدم موضوع گالیله و برج پیزا افسانه هست. در واقع هم غیر ممکنه حقیقت باشه. چون نیوتن حدود سال 1650 جاذبه زمین رو کشف کرده و گالیله 60 سال قبل از او زندگی میکرده.

بهر حال کاسه کوزه ها رو سر بچه ها نشکنین. اعتماد بنفسشون رو از دست میدن. ولی چه راست چه افسانه ، چیزی از زیبایی اون یادداشت نمی کاهه.

گیس طلا گفت...

یعنی اونجا از دست دانشجوهام بنالم اینجا از دست خواننده هام
این افسانه چه ربطی به نیوتن و جاذبه زمین داره؟ قضیه پر و وزنه هان؟
قانون شتاب!
مکانیک گالیله ای!
بابا نیل ارمسترانگ هم رفت توی کره ماه همین ازمایش پر و وزنه را انجام داد
یعنی خداییش ...

اون که هنوز دنبال میز و صندلی میگرده گفت...

ها ها ها

آی مزه میده این گیسو حرص بخوره

یه کم لپاش اب بشه

نيلوفر گفت...

حتي با خوندنش هم يك ربع تمام داشتم شديداً ميخنديدم!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...