۱۵ فروردین ۱۳۹۲

و من هم

بازگشته ام به خانه
حمام می روم و عطر آشنای شامپو را نفس می کشم
بعد از هفته ها خودم غذا درست می کنم و ادویه هایم را در آن می ریزم
با بی توجهی لباس می پوشم یا  نمی پوشم و پابرهنه روی سرامیک های خنک  راه می روم
گلدانهایم را آب می دهم 
موهایم را دوباره با قیچی از ته  می زنم و دقیقا مثل  گوسفند بعد از مراسم پشم زنی شده به همان ناصافی
خریدهایم را در کمد و یخچال می گذارم
لباسها را از ماشین در می آوردم و همه جای خانه آویزان می کنم تا خشک شوند ، بوی تمیزی منتشر می شود
در بشقاب همسایه شکلات می ریزم و برایش می برم
پیرمرد صاحبخانه در غیابم یک گلدان عبایی برایم آورده است، برگهایش را می شویم، گلدانش را با حصیر می پوشانم
روی صندلی ام که قالب تن من است، لپ تاپ به بغل می نشینم و  هر از گاهی به تلویزیون نگاهی می اندازم
و حالا همه چیز به سرجای خودش برگشته




۷ نظر:

Unknown گفت...

و کیف کردیم آخییییییش:-D

taraaaneh گفت...

خونه یعنی همین. بعد راستی تو چرا موهاتو مثل گوسفند با قیچی از ته میزنی؟ قشنگ میشه؟

گیس طلا گفت...

قشنگ نه اما خلاص می شی:)

روشن گفت...

خانه جاییه که ما به اونجا فرار می‌کنیم، یا جاییه که از اونجا فرار می‌کنیم؟ فقط برای پنهان شدن در جایی که در اونجا بدون قید و شرطی پذیرفته شده باشیم.
جاهایی هست که بیشتر به ما احساس خانه بودن رو می‌ده، چونکه بالاخره می‌تونیم کسی که هستیم باشیم.
نقل از سریال دکستر
من حس خونه رو دوست دارم.

مسعود گفت...

خوش آمدی!
من این آرامش بازگشت به خونه رو با هیچی عوض نمیکنم.

Unknown گفت...

میخونم میخونم اینو هی!تا روزی که برم خونه خودمو به آرامش برسممممم.جای خودم.جایی که کسی که هستم باشم
<3<3<3

Unknown گفت...

عطر آشنای شامپو رو نفسسسسسسسسس میکشم........ممممممممممممم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...