۲۲ مرداد ۱۳۹۲

دالخانی

بعد از خوردن آن ناهار اهورایی فامیل موقرمز آمدند و راهنمای ما شدند برای گذارندن یک عصر دلپذیر
از شهر بیرون آمدیم و از بین شالیزارها رد شدیم
و رفتیم بالای تپه های که تماما گندم گاشته شده بود و حالا هم درو شده بود.
یکی دو نفر زمینهای بالای تپه راخریده بودند و تبدیل به باغ کرده بودند که حسودی کردم بهشان 
رفتیم برروی تپه ای مسلط به شهر نشستیم و زن عموی موقرمز برایمان بلال درست کرد. پسرعموی موقرمز نوشیدنی های نعنایی دست ساز خودش را معرفی می کرد و موقرمز هم چایی گیلان به خوردمان می داد.
روبرو هم منظره ای بود که در زیر نور عصرگاهی نارنجی شده بود
مامان رها زنگ می زد و رها فورا از ما دور می شد که صدای هر و کر ما را مادرش نشنود و پسرعمو فریاد می زد: یا امام رضا ...
گمان می کنم روزی تمام این تپه ها جنگلی بوده که برای تبدیل به زمین کشاورزی ؛ درختان قطع شده اند اما همین ترکیب درخت سبز و زمین زرد بسیار زیبا بود.
تا غروب آفتاب روی تپه ها باقی ماندیم و بعد به سمت بوته های تمشک رفتیم. سراسر مسیری که آمدیم این نقاط قرمز را می دیدم و دخترعمو دلداری می داد که نگران نباشید بر میگردیم و چه برگشتنی
در عمرم یک جا این همه تمشک نخورده بودم
حالا اضافه کنید به همه اینها دست پخت مادرموقرمزرا 
موساکا؟!
عرفان بود
از آنجا که موقرمز به خاطر ما از مازندارن به گیلان آمده بود و از آنجا که ما به پایان سفر رسیده بودیم اما میلی برای بازگشت نداشتیم به قول رها گفتیم کاری کنیم که دردش کمتر شود و از اتوبان قزوین  نرویم بلکه اول برویم موقرمز را به مازندران برسانیم و بعد از هراز برگردیم تا سختی ورود به تهران کمتر شود
بنابراین موقرمز را سوار کردیم و کنار دریا به راه افتادیم
این موقرمز اینقدر خوش سفر بود و اینقدر پراز حس طنز که همش فکر می کردیم چرا از اول سفر سوارش نکرده بودیم
از شهرهای رد شدیم که من همیشه فقط نامش را در نقشه ها دیده بودیم کوچصفهان؛ چابکسر و و رودسر و  رامسر که اولین بار بود می دیدمش
و چقدر شهر شیک و سرسبزی بود ...خیلی دوستش داشتم حیف این همه زیبایی که سرشار از تشعشعات رادیواکتیوه باشد
ظهر شده بود و گرم بود به دنبال جایی برای ناهار خوردن می گشتیم که من با دیدن شیرود به یادم آمد که اینجا جایی دارد به نام دالخانی
یادتان هست سفر دراززمین و جنگلهای دالخانی؟
به رها گفتم جان دارد یک ساعتی به سمت بالا برود؟ رها هم که نه نمی گوید و رفتیم بالا و بالا و بالاتر
ناگهان دمای گرم و رطوبت هوا تبدیل به خنکی دلپذیری شد آنقدر که من می گفتم ژاکت لازم هستم و جیغ همه در می آمد که سرمایییییییییییییییییییییی
به یک منظره زیبا رسیدیم و همانجا نگه داشتیم
در این سفر این همه جنگل دیدم اما این تکه خیلی متفاوت بود. عکسی هم ندارم چون با دوربین حرفه ای موقرمز عکسهای فوق العاده ای گرفتم و یادم رفت که ازش بگیرم!
تنه درختها سبزکمرنگ و باریک و بلند و زمین هم سبز چمن و آسمان هم که دیده نمی شد. اما این خطوط موازی سبز تا انتها فضایی سینمایی ایجاد کرده بود.
رها و موقرمز آتش روشن کردند و من مرغ به سیخ زدم و .....
عیش و عشرتی بود ...
بعد از ناهار در جنگل قدم زدم اما ورود به منظره هم باعث نمی شد تا از متفاوت بودن آن کم کند و هربار که از دور به رها و موقرمز نگاه می کردم از اینکه این ٱدمهای آشنا درون این تصویر سینمای عجیب پشت سرشان حضور دارند حیرت می کردم
هر دو خوشگل کردند و در این کارت پستال، عکس های فیس بوکی ازشان گرفتم
سرانجام موقرمز را  رساندیم و شب در عطر محبوبه و یاسهای سفید خانه اش خوابیدیم و فردا صبح به سمت تهران راه افتادیم
زمانی که در پردیس به عوارضی رسیدم . مرد به صندلی عقب ماشین ، کوله ها، فلاکس و صورت آفتاب سوخته مان نگه کرد و پرسید: به کجا سفر کرده بودید؟
رها با آهی طولانی گفت : یه جای خیلی دور
مرد گفت : چرا مرا نبردید؟
رها گفت: ایشالا دفعه بعد 
و وارد تهران گرم و خاکستری شدیم 

۴ نظر:

ناشناس گفت...

ای گیس طلا که مدام هوای فرار را به سرمان می زنی، آیا جای یک روزه خوبی برای تعدادی بچه 5- 6 ساله که با مامان باباهاشان بروند سراغ داری؟ اولی را یک روزه برویم.
خودم یک جاهایی رو بلدم ولی این جاهایی که تو بلدی نفس آدم را بند می آورد گفتم شاید سورپریزی داشته باشی برامون.

Gistela گفت...

اطراف تهران؟
دریاچه اوان نزدیک قزوین
آبشار شاهاندشت نرسیده به امل
دریاچه شورمست طرفهای فیروزکوه
توی نت سرچ کنی پیداشون می کنی

ناشناس گفت...

تهران خاکستری

:(

راست میگین خانم طلا. در تهرون رنگها دیده نمیشن.

حالا خانم رها چه کردن با سوقاتی هایی متبرک شده ای که باید همراه آورده باشن؟
فکر کنم یه سر رفته باشن شابدالعظیم کلی عطر و تسبیح خریدن. بله؟

ناشناس گفت...

اره. من هم همه سفر(! ما که نبودیم ولی همسفر شدیم واقعا با این سفرنامه محشر)
نگران سوغاتی ها و اون عناب ِ فلان کوچه بازار رضا و اینها بودم.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...