راننده سواری های تهران- شمال است . پیرمرد با لهجه مازندرانی حرف می زند که بیشتر جملاتش را حدس می زدنم
می گوید: خانم من سی سال تو این جاده ام و همون سال اول فهمیدم که این ماشین "گلوله سنگینه"...
نمی فهمم چه میگوید، برایم توضیح می دهد: تو صندوق عقب دستکش دارم ؛ هزار بار بیشتر دستم کردم
هنوز نگرفتم قضیه را ، ادامه می دهد: ما راننده ها تو این ماشینها، تفنگ هامونو سمت هم نشونه گرفتیم ...
می پرسم: دستکش ها به چه درد تان می خورد؟
می گوید:به خاطر جنازه ها ؛ خانم هزار تا بیشتر ،جنازه از تو ماشین ها بیرون کشیدم ،تو این سی سال
اما همون سال اول بود که فهمیدم این ماشینها مثل " گلوله های سنگین" هستند
می گوید: خانم من سی سال تو این جاده ام و همون سال اول فهمیدم که این ماشین "گلوله سنگینه"...
نمی فهمم چه میگوید، برایم توضیح می دهد: تو صندوق عقب دستکش دارم ؛ هزار بار بیشتر دستم کردم
هنوز نگرفتم قضیه را ، ادامه می دهد: ما راننده ها تو این ماشینها، تفنگ هامونو سمت هم نشونه گرفتیم ...
می پرسم: دستکش ها به چه درد تان می خورد؟
می گوید:به خاطر جنازه ها ؛ خانم هزار تا بیشتر ،جنازه از تو ماشین ها بیرون کشیدم ،تو این سی سال
اما همون سال اول بود که فهمیدم این ماشینها مثل " گلوله های سنگین" هستند
.
.
.
۱ نظر:
سلام بانو.
زیبا بود.لذت بردم.
مانا باشین
ارسال یک نظر