در میان انبوه مرغان مهاجری سپیدی که دایره وار بر روی دریاچه می چرخیدند, کلاغ سیاهی خستگی ناپذیر بال به بالشان پرواز می کرد
۱ اسفند ۱۳۹۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۳ نظر:
آخی ، حیوونکی. شاید فکر میکرده خودشم یک مرغ مهاجر دریایه. یادش رفته بوده که یک کلاغ سیاهه.
عاشق شده بود...
:)
ارسال یک نظر