۱۷ خرداد ۱۳۹۳

روز چهارم، ييلاق

بعد از ناهار ما همچنان روي تخت ها ولو بوديم و فقط اندكي جابجا مي شديم تا منظره را بيشتر ببينيم و يا چايي براي خودمان بريزيم و منهم اصرار كه آن فيلم سياره اي را براي بچه ها تعريف كنم و اونام شاكي كه دست از سرمون بردار
اينقدر كه از نشستن دچار زخم بستر شديم راه افتاديم و به سمت كلبه ها پياده روي كرديم و توت فرنگي خورديم و به ترس رها از تمامي حيوانات بزرگ، كوچك و متوسط خنديديم
در بالاي تپه به غروب آفتاب نگاه كرديم و به  ادامه عزاداري رها در باب كباب خنديديم
زني ميانسال با چشما
ني به شدت زيبا ما را به كلبه اش دعوت كرد، كوزه اي بزرگ را روي كيسه اي گذاشته بود و تكان مي داد تا كره اش را از دوغ جدا كند، تعريف مي كرد زماني كه هنوز جاده اي اسفالت نبوده او وسايل را بر شانه مي گذاشته و بالا مي آورده است، زمانهايي كه مي گفت اشاره به گذشته اي دور داشت و  وقتي گفت سال ديگر هفتاد ساله مي شود رسما شاخ در آورديم
سي سالي كمتر مي زد من به جواني اش فكر مي كردم كه چه لعبتي بوده است،
دوباره برگشتيم به تختها و من با گفتگويي با آقاي خرسند متوجه شدم كه قيمت ها با پاييز فرق كرده و اگر طبق تصميم قبلي ام بخواهم شب كباب به بچه ها بدهم پول كم مي آوريم،
خب ديگه سه تا ديوانه ساعت هشت شب جاده را سرازير شده اند دنبال عابر بانك و هيچكدام از اين نوابغ به ذهنشان نمي رسد جايي  كه برق ندارد، كارت خوانش كجا بود؟
پرسان پرسان تمام جاده از مغازه  خانمي مي گفتند كه  عابر بانك محل بود گويا و سرانجام با خالي كردن تمام دخل مغازه خانم با خيال راحت برگشتيم بالا
خيال راحت؟ ساعت ده و نيم بود و جاده ييلاق تاريك در تاريك
و ما سه تا به كبابي مي خنديديم كه مرگ در دره را برايمان به ارمغان خواهد آورد
وقتي وسط آن تاريكي چادري را با لامپي روشن  جلوي آن ديديم ، با خودم گفتم جهنم ديگه 
و پياده شديم و پسرك را از خواب بيدار كرديم و سفارش كباب داديم
يعني طفلك سكته نزد خيلي بود، دستاش مي لرزيد وقتي گوشت مي بريد و سوالات ما را بله و نه جواب مي داد، حتي به يه كسي زنگ زد ، گمانم  درخواست كمك كرده بود
و البته ما سه تا هم خوشحال كنار اجاق نشسته بوديم و  دل به ذغال هاي درخشان داده بوديم و  مست از بوي دود و كباب از  خودمان عكس مي گرفتيم 
حتي وقتي چند مهمان مرد هم به ما پيوستند، اينقدر در حال حمله به سيخ هاي داغ بوديم كه فرصت نشد بترسيم
نيمه شب بود كه در حال خلال گوشت از لاي دندانهايمان به اقامتگاه خرسندي رسيديم و رفتيم كه اتاقمان بيهوش شويم 
البته قبلش من اون فيلم سياره اي را بايد مي ديدم خوب، بالاخره سياره فيلونوس بر سياره جيزتيغوس پيروز مي شه يا نه، حياتي بود آخه

۵ نظر:

Saeed Mirzai گفت...

فیلمه رو قبلا گفتی چی بوده ؟

ناشناس گفت...

یعنی اون زن همسن خودتون دیده میشد؟ سی سال کوچیکتر از 70 که میشه همسن شما!

ناشناس گفت...

khaste nabashid. matn kheili koochik bood, cheshmam khastan natoonestam bekhoonam vali axesh hesabi halamo ja avard. cheghadr ziba! eyne suisse...

Gistela گفت...

سعيد نمي دونم از اين درجه دو ها بود
ناشناس بله، چروك هايش به اندازه يك زن ميانسال روستايي بود
ممنونم ناشناس آخري

Saeed Mirzai گفت...

من فکر کردم این کاره ای . نا امیدم کردی

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...