مادرك شال زرد معروف مرا بر سر انداخته و از خواهرك مي پرسد
- اي شالو به من مي ياد؟
خواهرك با بي خيالي هميشگي اش
- چه فايده اي داره ؟ تو كه آخر همه اين شالها رو مي گيري مي بندي به كمرت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
پایان سفر
بعد از راین به سمت کلوتهای شهداد رفتیم، جاده بسیار متفاوت شدو شبیه اطراف شیراز، کوه به همراه واحه های سبز پر درخت، ...

-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
پرده آشپزخانه را آويزان كردم بالاخره، ماشين لباسشويي را وصل كردم، گاز را تميز كردم ، يخچال و كابينتهاي متحرك را جابجا كردم هنوز كار هست...
-
می دانم حال دنیا بد است حال ایران بد است می دانم دورنمای آینده چندان خوشایند نیست اما همین یک زندگی را داریم، می دانم خیلی خوب ...

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر