مادرك مي گويد پنجاه سال پيش كه نوجوان بوده و اتاقهاي خانه اشان را اجاره مي دادند، مرد جوان راننده اي مستاجر يكي از اتاقها بوده كه هر شب زنش تنها بلوز او را مي شسته و با شعله آتش خشك مي كرده است، هر روز صبح مرد با يك دستمال كل ماشينش و با يك سطل سرش را مي شسته
مرد عقيده داشته : راننده اي كه پشت يقه اش كثيف باشد، مسافر سوار تاكسي اش نمي شود
،
،
،
و من به ياد مي آورم تمام راننده تاكسي هاي پلشت را در اين همه سال تاكسي سواري
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر