۸ مرداد ۱۳۹۴

ساحل مكنزي

مرضيه اومد سراغم و گفت بريم در مسير ساحل قدم بزنيم كه راه افتاديم، ساحل پر از هتل و كافه و رستوران بود. تخت هاي چتر دار، الاچيق هاي چوبي، ايستگاه هاي اموزش غواصي ، انقدر جلو رفتيم كه با ساحل مكنزي رسيديم كه تعريفش را شنيده بوديم، به طرز سينمايي شلوغ بود، تقريبا تمام تختها پر بود ، ساحلي طولاني و البته تميز و زيبا
از يك بستني فروش دوره گرد دو تا بستني قيفي خريديم و چهار شاخ شديم كه وقتي گفت : دو يورو مي شود
يعني اينقدر ايراني قبرس اروپايي مي آيد كه اعداد را يا گرفته و اينقدر تابلو ما ايراني هستيم؟
و البته كه چه مزه اي مي داد بستني در گرماي دلچسب ساحل
مرضيه زد به آب و من گليم را بين دو تخت پهن كردم و نشستم به كتاب خواندن، هر از گاهي هم به زنان و مردان اطرافم نگاه مي كردم كه چقدر خودشان را دوست داشتند و به خود احترام مي گذاشتند و چقدر بي اعتنا بودند به ديگران
فقدان شيرين هيچ نگاه
سرانجام مرضيه دل از آب جدا كرد و تشنه و گرسنه راه افتاديم براي پيدا كردن يه چيز خوشمزه، 
در خيابان كاكتوسها به شدت بزرگ بودند اما بقبه درختها و گياهان بسيار اشنا با طبيعت ايران ، قضيه درخت و آبياري قطره اي در اين شهر خيلي جدي است، به نظر مي آيد به دليل طبيعت گرم و كم آب منطقه، قدر درختان را خيلي مي دانند.اطرافشان حصار مي زنند و كاملا حفاظت شده اند
به جلو رستوراني با دكوري به شدت مهربان رسيديم و همانجا مانديم
كلا در اين شهر كافه ها ، بارها و رستوران ها كاملا حرفه اي طراحي داخلي شدند و به همين علت چشم نوازند، اينجا هم با تركيب رنگ سفيد و آبي ، فضاي خنك و آرامش بخش ايجاد كرده بود
گارسون مهربان دستشويي را با ما خيس هاي نمك آلود نشان داد و رفت به دنبال سفارش ما
و البته كه پرندگان موهاي مرضيه به مرغان دريايي تبديل شده بودند كه دسته جمعي قصد مهاجرت با ناشناخته را داشتند

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...