۲۴ مرداد ۱۳۹۵

تفليس همچنان زيبا

صبح به تفليس رسيديم و رفتيم دنبال مهمونخونه اطراف ايستگاه كه پيدا نكرديم و در نتيجه مترو سوار شديم و رفتيم خيابون روستاولي. پله برقي هاي متروي تفليس خيلي سريعتر از تهرانن، خدا به داد پيرزنهاشون برسه
و ما مردمي را ديديم كه صبح زود به سر كار مي روند، ديگه باورم شده بود تمام اين مردم ساعت ده بيدار مي شن!
خانمي با يك دسته بزرگ گل هم بود، كوكب هاي اين سرزمين غول آسا هستند، كاش بذرش را آورده بودم
در روستا ولي همه مهمانخانه ها بسته و همه خواب بودند، بنابراين رفتيم در كافه اي سحرخيز نشستيم در حالي كه خانم در حال جارو زدن زيرپايمان بود چايي و كيك سفارش داديم و منتظر گذر زمان شديم
عاشق كافه هاي داخل پياده رو هستم ، گذر مردم و صداهاي خيابان را دوست دارم
دو مهمانخانه لافت و ماركوپولو كه ارزان و معروف و تميزند هر دو پر بودند بنابراين كوله به دوش راه افتاديم، مسير صعب العبور كوچه هاي سربالايي و مهمانخانه هاي پر تا سرانجام يكي اتاق خالي داشت
در واقع خانم مهربان يك اتاق شش تخته خوابگاه مانند را به ما دو تا داد، شبي ٢٥ لاري ، كه دو نفر٥٠ لاري مي شد، مهمانخانه به شدت قديمي و درب و داغان بود اما عجيب به دل مي نشست، پنجره رو با باغ و تراس رو شهر
زديم بيرون به ديدن بقيه تفليس ، اين شهر جاهاي ديدنيش خيلي زياده
رفتيم قدم زمان پل طبيعت و سوار تله كابين شديم و شهر با رنگهاي نارنجي زير پايمان، در بالا مجسمه مادر گرجستان را ديديم ، اين كشور پر از مجسمه است و واقعا برام سوال است اگر خودشان مي سازند بايد رشته هنر دانشگاهشان خيلي قوي باشد!
از انجا قدم زنان به ديدن كليسا رفتيم و بعد هم پايين آمديم تا دوباره به رودخانه رسيديم، ظهر شده بود و پياده روي خسته كرده بود و رفتيم رستوران عربي و اولين رستوران بد اين سفر را تجربه كرديم، قيمت بالا و حجم غذا بسيار اندك و خيلي بد قيافه
بعد از غذا ديدار شهر را ادامه داديم، كليساي ديگر در كنار مجسمه مردي سوار بر اسب
قسمت جالبش عروسي كه داخل كليسا برقرار بود، يعني قشنگ يك ساعتي در دلم خنديدم، عروس زيبا و ساده، داماد تپلك بامزه، اينا يك ساعت سرپا بودند و كشيش داشت با عجله ورد مي خوند و تموم نمي شد لامصب
من نمي دونم چطور عروس و داماد و ساقدوشها فشارشون نيفتاد و چرا كشيش نتركيد
من رو صندلي نشسته بودم همه جام درد گرفت
حالا در تمام اين يك ساعت يك كمدي صامت در جريان بود: مرد خدمتكار اومد اب مقدس بريزه تو اون ديگ بزرگه، ديد ديگ كثيفه، يه سطل اب برد بشورتش، سطله سوراخ بود تمام مسير رودخونه درست كرد، كه اين رودخونه از بين عروس و دوماد و كشيش مي گذشت و اعصاب كشيش را خورد مي كرد
رفت ديگو شست ، بقيه اب ديگ ريخت رو زمين ، سطل را برد رفت يه تي بزرگ اورد با اون بين عروسي و مهمونا چرخيد و كلا نظم سالن را بهم زد و رفت بيرون، يه خانم خدمتكاري اومد ديد ديگ اب نداره رفت با همون سطل سوراخه اب اورد و داستان دوباره شروع شد
يعني ديدم اگه بمونم لبخندم به خنده تبديل مي شه بزور پروانه را بلند كردم زديم بيرون
مهمانان بيرون ايستاده بودند و اندك بودند و دختران بسيار شيك و بسيار ساده در ارايش مو و رو و البته كه بسيار خوش هيكل بودند، من نمي دونم اين بدنهاي باريك چطور بعد از ازدواج اينطور مي تركد!
 بعد از كليسا قدم زنان از يه خيابون خوشگل كه رستوران ايراني داخلش بود رد شديم و تمشك خريديم و با دست و دهان قرمز به مترو رسيديم
پروانه مي خواست به شعبه koton بره) درست نوشتم؟) و من راه را بهش نشون دادم و فرستادمش داخل مترو
حقيقتش نگرانش بودم، تا به حال از من جدا نشده بود
قدم زنان روستاولي را تا مهمانخانه بالا آمدم، قدم زدن در خيابان هاي شهر را به ديدن ساختمانها و موزه ها ترجيح مي دهم، خيلي مي چسبد
در مهمانخانه دوش گرفتم و چرتي زدم كه پروانه جنازه آمد، گويا مغازه همچين مالي نبوده، كمي استراحت كرد و رفتيم در تراس ميوه خورديم، بامزه بودند بقيه مسافران، بك پكرهاي جوان، سياه و سفيد و پسر و دختر در همان راحتي اشنا، غذا درست مي كردند در اشپزخانه، پابرهنه مي چرخيدند، كتاب مي خواندند و حال خوشي داشتند و البته حال پروانه وسواسي و تميز را بهم مي زدند 
پروانهاصرار كرد كه بيرون بزنيم براي خريد سوغاتي
رفتيم و مركز خريدي پر از مارك را ديديم كه اتفاقا ماركهاي كه پروانه مي خواست داشت و حراج خوبي هم زده بود
پروانه قصد خريد داشت من خودم را هلاك كردم. من خريد كردن دوست ندارم اما وقتي قيمتها اينقدر خوب است چرا كه نه؟ هرچي لازم  داشتم براي يكسال اينده را خريدم ،از زير زير تا رو رو و خانمه با حيرت مي گفت شما همه اينارو مي خواهيد؟و پروانه هم مدام مي گفت عاشقتم
بعد از خريد لذت بخش رفتيم رستوراني در همان نزديكي و من كباب و پروانه سالاد خورد و برگشتيم مهمانخانه و بيهوش

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...