من فقط سوار تاکسی بودم و پیرمرد راننده در بین راه اجازه گرفت که پیاده شود و خرید کند. متعجب شدم از کارش اما اجازه دادم. در بازگشت نانی خریده بود که بین ان خرما بود و انقدر تعارف کرد که من هم لقمه ای خوردم و گفتگو در باب شیرین غذا آغاز شد
مرد از نان های قدیمی که ننه اش می پخت تعریف کرد و حالا غذاهایی که خودش درست می کند .
ابگوشتی که برای هیات درست می کند و بعد از پخت گوشتها، انها را از اب جدا می کند و در مایع باقیمانده کوجه فرنگی های رنده شده را می پزد و باقی ماجرا را در ان می ریزد و ملت برایش صف می بندند
از کاله جوشی که با کشک محلی درست می کند نه این شیشه ای ها و فقط یک جا در تهران از ان کشک ها دارد
از آش بزباش و دمپختکی می گفت که هر وقت بچه هایش هوس می کنند برایشان می پزد
۱ نظر:
چقدر این گپ و گفت های یهویی گاهی لذت بخشن.
ارسال یک نظر