در ماشين سكوت است ، از چرتم بيدار مي شوم، صندلي جلو نشستم، راننده سواري تهران شمال آشناست، مرا به مسافر صندلي عقب معرفي مي كند و مي گويد، خانم دكتر خواهر قيامت من است، نشنيده بودم اين اصطلاح را ، خواهر در قيامت
تعريف مي كند از روستايش و كشاورزي و كندوي عسل واقعي كه دارد، عسلي بدون شكر، خالص و از زخمها و دردهاي مي گويد كه آن عسل درمانش مي كند
بعد از رديف كردن بيماري ها با حسرتي طنزالود مي گويد: اما تنها زخمي كه درمان ندارد زخم زبان است ، حتي با عسل
مسافر پشت سري مي گويد: اونو عزرائيل درمان مي كند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر