یه کارگردان اومده بود خونه که درباره فیلمنامه صحبت کنیم و همیشه زود می رفت این بار متوجه شدم که حضور مامان صدای قل قل غذا و گرمای محیط چنان جذبش کرده بود که از جا بلند نمی شد و وقتی مامان تعارفش کرد: بمونید برای شام ...وحشتزده متوجه شدم که نزدیکه بمونه!! سریع بلند شدم رفتم طرف در که دوزاریش بیفته : مامان خودمه ...شام خودمه با کسی قسمت نمی کنم
۲ بهمن ۱۳۸۶
مادرک عزیز
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر