۳ فروردین ۱۳۸۷

قصر دشت

صبح رفتم قبرستان قدیم شیراز. این قبرستان خانوادگی ما هم هست... این قبرستان در بین باغهای محله مادر من قرار دارد نام محله هم خیلی زیباست هفت توت...البته الان تعداد توتها از هفتا خیلی بیشتر شده است...مادر وپدرمن متعلق به جایی در شیراز هستند به نام قصر دشت( که با قصرالدشت تهران هیچ نسبتی ندارد) ضمن اینکه ما می گوییم قّر،صِ،دشت...محله ای کاملا سنتی و قدیمی با مردمی مرفه که شغل اصلی شان باغداری است و با لهجه ای غلیظ تر از لهجه شیرازی(یعنی شُل تر) .مردم قصردشت به محله شان "مسجد "هم می گویند. شاید به علت مذهبی بودن شدید آنها ست.من در کودکی هیچوقت زنان محله را نمی شناختم چون فقط بینی شان از چادر بیرون بود. محله ای با قواعد وقوانین خاص خود انگار که زمان سالهاست در آن متوقف شده است...زمانی آنان با الاغ به شاهچراغ می رفتند و خود را قصردشتی و بقیه را شیرازی می دانستند( با حس تحقیری در تلفظ کلمه شیرازی) اما حالا شیراز از قصر دشت هم فراتر رفته است... مادربزرگ من که زن جسوری بوده محله را رها کرده و زندگی در شیراز را آغاز کرده است. در محله ای که دختران را در 9 سالگی شوهر می دادند مادربزرگ من تا 20 سالگی ازدواج نکرده و دیپلمش را گرفته است و بی اعتنا با قوانین این محله، خودش ثروت خودش را خود اداره می کرده(و با مهارت فراوانی در فروختن باغها و آب انبارها و زمینها ) این زن تمامی بچه هایش را می گذارد درس بخوانند و خودش با حافظه ای عجیب اسعار سعدی را از حفظ بود. در محله میگویند که نوه های طوبی بی حجاب هستند(یعنی مانتومی پوشند) زمانی با بی رحمی و تمسخر از قصردشتی ها صحبت می کردیم اما زمانی که مادربزرگ در سالهای آخر عمرش به محله بازگشت و منهم بزرگتر شدم ...با دید منصف تری به انان نگاه می کنم...حالا این مردم را دوست دارم و حمایت عاطفی شان نسبت به یکدیگر (به همراه مقادیر فراوانی فضولی)و ان همه فرهنگ عمیق و جذاب (فکر کردید من ضرب المثل ها را را از کجا می اورم) واز ان همه اجناس عتیقه که در طاقچه ها هنوز هست و داستانهای زندگی...صمد گوش بریده ،حوری چشم سرکه ای،محمد آشی،حسن قیمه... لذت می برم
حالا در این قبرستانم که مادربزرگ شجاع و پدربزرگ دریا دل در آن خفته اند...امروز دیدم که پای قبر اقابزرگ یاس می کارند...خیلی دوست دارم که در اینجا بمیرم قبرستان با صفایی است برای مردن ...به خصوص زیر آن درخت گردوی بزرگ بزرگ می شود تا روز رستاخیز با آرامش خوابید...
راستی یکی از درهای قبرستان مال خانواده ماست...بامزه است ها ...نه؟

۱ نظر:

sandbaad گفت...

midooni gisoo ?
hamishe delam az in khoonevaade haa mikhaas
+ khoone o mazra'eye khaale HETTY khodaa biaamorz!

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...