۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷

مادرخوانده

همسایه طبقه بالائی با یه کاسه سوپ جو اومد دم در...تعجب کردم اولین بار بود که برایم غذا میآورد و برای مهمونی پنج شنبه شب دعوتم کرد باز هم تعجب کردم ، اولین بار بود که دعوتم می کرد به خانه اش...تشکر کردم و گفتم که آن روز دیر می آیم و خسته ام و..او اصرار کرد و آخر کار منظورش را رساند که تولدش است و متوجه شدم که باید بروم...
ان روز تا عصر تدریس داشتم و وقتی خونه رسیدم از اصوات معلوم بود که قسمت دنس تموم شده و به قسمت سکوت شیرین خوردن رسیده اند به سرعت دوش گرفتم و لباس پوشیدم و هدیه را کادو کردم و بالارفتم تاقضیه را به سرعت ختم به خیر کنم و برگردم بخوابم، در زدم و زمانی که در باز شد وداخل شدم سرمای حضورم را احساس کردم...این سرما زمانی شدید تر شدکه باعنوان خانم دکتر و استاد دانشگاه معرفی شدم ...وحشتزده داخل شدم و مودبانه نشستم... تمام زنان درون مجلس بالای 80 کیلو وزنشان بود و این تازه حداقل وزن موجود بود و همه لباسهای مجلسی چین دار و بلندی پوشیده بودند و آرایشگاه رفته بودند و یک ظرف بزرگ در دست هر کدام بود با دهان هایی که تا چند ثانیه قبل می جنبید..اون وقت من باموهای خیس اونجا نشسته بودم با شلوار جین و تاپ عین مارمولک در بین فیل ها
درسکوت ایجاد شده میزبان که حتی اسم کوچکش رانمی دانستم برایم غذا آورد و من هم کادو رابه او دادم و اوهم تشکر کرد وباز هم سکوت لعنتی ...واقعا نمی دانستم باید چی کار کنم ...سرانجام یکی از چاق ترین و پیرترین انها با صدای کلفت ومردانه سکوت راشکست وگفت:
- هیکلت خیلی دست نخورده است مگه شوهر نکردی؟
اصلا انتظار چنین سئوالی را نداشتم ...اب دهانم را قورت دادم و با لحن داشی خودش جواب دادم
- نه
- چرا؟
- ازشون خوشم نمی یاد
گوشه لب های کلفت زن اندکی بالا رفت
- از چی خوشت نمی یاد؟
- از شوهر
- خوشت نمی یاد؟
- نه
به تدریج لبخند زن به خنده تبدیل شد...لیوانش را کوبید رو میز و خنده کت و کلفتی کرد و رو به همه نعره زد:
- ما هم خوشمون نمی یاد...مگه نه؟
فضای سرد مهمانی ترک خورد و همه تایید کنان شروع کردند به خندیدن
- براش غذا بیارید سالاد... نوشابه ...ژله یادتون نرده
و جلوی من پر از خوردنی شد...همه ماجرا را عین سینما بود ...انگار وسط یه فیلم وسترن بودیم تو صحنه کافه ...یا یه پدرخوانده مونث...

۲ نظر:

سحر گفت...

وااای خدا مردم از خنده. گیس طلا تصور صحنه ی مهمونی :)))))))))))))))

گیس طلا گفت...

باعث شدی منم یادم بیاد:))))))))))

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...