تعطیلاتم شروع شده واین یعنی آغاز افسردگی...... بعد از اون سفر...تابستونا دلم برای کوچه های اونجا تنگ میشه...برای کوچه های استانبول، سالومیک، آتن،رم، ونیز،پیزا،پاریس،مونیخ...فقط برای کوچه هاشون.. کوچه های باریک وسنگفرش های براق و پنجره های پر ازگل و یه رستوران کوچک که یه جایی اون ته کوچه قایم شده بودبا نورهای گرم ...
ای خدا یه دعوتنامه برسون
۱۸ تیر ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر