۱۶ مهر ۱۳۸۷

داستان ساده سوزن و جوالدوز

- گیس طلا یه چیزی تو گلوم گیر کرده ،به هیچ کس نگفتم، دیگه تحمل ندارم، بایدبه یکی بگم، دارم دیوونه می شم، نمی دونم چطوری بایداین وضعیتو تحمل کنم...
- بگو ..چی شده.. نگرانم کردی
- مامانم دوست پسر داره
- ای مرض ...
مامان این دوستم من یک زن جذاب خوش اندام شصت ساله است که شوهرش بیست سالی هست مرده و اون تنها و مستقل زندگی می کنه و این دوست من که فریاد وا حسرتا و شرمت باد و ننگت باد برداشته خودش چند سالی است از شوهرش جدا شده و با دخترش زندگی می کنه و اتفاقا دوست پسری هم دارد که به خانه اش رفت و امد می کند...
چقدر پوسته روشنفکری ما نازک است

هیچ نظری موجود نیست:

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...