- گیس طلا یه چیزی تو گلوم گیر کرده ،به هیچ کس نگفتم، دیگه تحمل ندارم، بایدبه یکی بگم، دارم دیوونه می شم، نمی دونم چطوری بایداین وضعیتو تحمل کنم...
- بگو ..چی شده.. نگرانم کردی
- مامانم دوست پسر داره
- ای مرض ...
مامان این دوستم من یک زن جذاب خوش اندام شصت ساله است که شوهرش بیست سالی هست مرده و اون تنها و مستقل زندگی می کنه و این دوست من که فریاد وا حسرتا و شرمت باد و ننگت باد برداشته خودش چند سالی است از شوهرش جدا شده و با دخترش زندگی می کنه و اتفاقا دوست پسری هم دارد که به خانه اش رفت و امد می کند...
چقدر پوسته روشنفکری ما نازک است
۱۶ مهر ۱۳۸۷
داستان ساده سوزن و جوالدوز
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر