۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

شیرین ترین سیب دنیا

تابستان بود. در شهر عزیز سنندج . خسته وتشنه به دکه کوچک و باریک آب میوه فروشی وارد شدم. فقط به اندازه یک نیمکت جا داشت. روی آن نشستم و بعد از سفارش شیرموز سرم را به دیوار تکیه دادم.
پیرمرد یک سیب کوچک قرمز رنگ را با چاقو باریکی نصف کرد و بدون کلام روی میزم گذاشت.

بعد به دنبال درست کردن شیر موز رفت...

۷ نظر:

دناتا گفت...

چقد مهربووووون!

رامک گفت...

شما کلا میوه های خوب خوب می خوری! این سیب و اون هلو!

لاکو گفت...

آخییییییییی :)

خانم ثابتی گفت...

او شاید اولین آدمی باشد که به حوایش سیب می دهد.

ارماییل گفت...

جوری توسیف کردی که واقعا شیرینی سیب یا اون هلوهه تو ترکیه رو زیر دندون هام حس کردم. مرسی گیس طلا

شیا گفت...

سلام. سخت نیست درک خسته گی های دگران. سخت ترش شهامت مهربانی کردن است.امیدوارم همه ی اگرنه همه ی خاطراتت از سنندج خوب نیست . لا اقل فقط خاطرات خوب را به خاطر بیاوری.

افشین سلحشور گفت...

دلنشین بود.

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...