۷ شهریور ۱۳۸۸

ایکیا


صبح و صبحانه این بار با عسلی که در قوطی شامپو بود! خیلی شبیه بودن دیگه و جل الخالق که فشاری می دادی عسل بدون معظلات کشداری بیرون می اومد و بعد هم قطع می شد! نان گردو دار که خیلی خوشمزه بود و یه کورنفلکس دیگه که پرا از دونه و اینا که نه چندان خوشمزه
بعد وین گردی تا عصر...انواع مختلف اتوبوس، اتوبوس برقی و منو ریل و مترو را تجربه کردم. بلیط یک ماهه که همیشه تو کیفته و به همه اش می خوره یعنی اصلا نمی خوره همین همرات باشه(نشانه شخصیت شماست) کافیه اگر یه وقتی یه کسی خواست چکش کنه ...طبعا همه می خرند اما فکر کن اگر ایران بود..شرمنده اصلا این روش جواب نمی داد
نمای بیرونی خانه های قدیمی را حق ندارند دست بزنند. مردم می توانند فقط داخل خانه خود را نوسازی کنند. از این لحاظ خیابانها خیلی شبیه رم بود. ساختمانهای چند طبقه با پنجره های عمودی مستطیلی و دیوارهای رنگی...
و من مثل همیشه از این انبوه گلها پشت پنجره لذت می برم.
و هوا از صبح دیگر تابستان نبود ناگهان پاییز بود. انگار نه انگار ما دیروز داشتیم حمام افتاب می گرفتیم. بارانی بود و اندکی سرد.
مثل همیشه بوی فروشگاهها مرا به هیجان می اورند. این بوی خاص ، مرا به کودکی ام می برد. چمدانهایی پر از سوقاتی که همین بو را می دادند و تصور من از کلمه"خارج" در این عطر خلاصه می شد. انقدر نفس کشیدم و جیغ جیغ کردم که ابجی دومی نگران ابرویش شده بود که با این خواهر دهاتی چه کند. من توان این را دارم که هنگام ورود به دهمین فروشگاه هم با تمام وجود نفس بکشم و هیجانم را با سر و صدا نشان دهم.
بعد از عطر ، رنگ دومین چیزی است که مرا دیوانه می کند. این گرافیست های ذلیل مرده چه می کنند با این تعادل و توازون و ریتم در طراحی این اجناس . آقای اولدفشن کفشها و گوشواره هایت را می دیدم و آبجی را بغل می کردم و سرشانه اش را گاز می گرفتم.
من انقدر سرشار از لذت می شم که دیگر به خرید انها هیچ احتیاجی ندارم. هنر را ذره ذره چشیدم و بوییدم
و من خانواده های خوشحال را دیدم. در ایکیا همه با کودکانشان امده بودند. این کله های کوچک و بور با ان چشمهای روشن مدام مرا به یاد فرشته ای نقاشی های روبنس می اندازند. جالب اینکه اگر بچه داشتند به یکی راضی نبودند. رقم به چهار تاهم می رسید.
و دیدن پدرها چقدر جالب بود که بچه ها را درگاری های خرید می گذاشتند. صحنه های از خانواده خوشبخت که به ندرت در فروشگاههای ایران می بینم. در صورت ها اثری ان نگرانی که در والدین ایرانی هنگام خرید می بینم ، نبود.
در رستوران ایکیا کوفته قلقلی خوردم به قول ما شیرازی ها کله گنجشکی ! فکر کن آدم بیاد تو قلب اروپا و طعم دست پخت مادرش را تجربه کند. خیلی جا خوردم به خدا!!!! حضور کودکان و خوردنشان و در سر هر میز صندلی مطابق قدشان خیلی دلچسب بود. حتی دردستشویی ها هم یکی کوتاه تر بود برای این فسقلی ها
همچنان مردم خیلی بدلبا سند. من حقیقتا نمی دونم جریان چیه. این همه ساده پوشی که به شلخ تگی می زند! شنیده بودم که امریکا این طور شده و تی شرت و شلوارکی هستند و مردم اروپا هنوز"لباس" می پوشند اما اینجا تنها پیرزن های لاغر به شدت خوش سلیقه بودند و جوانان که فاجعه ...فکر کنم لباسشان یک جورهایی شبانه روزی بود . می شد جای چروکهای خواب را در ان دید!
و من به یاد دختران تهران می افتم انقدر شور و این قدر بی نمک!
بامزه اینه که خودبخود وارد چهارچوب انها می شدی. مدتی که در تهران جلوی اینه می گذرانم خیلی بیشتر از این دو روزی است که اینجا هستم
فروشنده ها به شدت خوش برخورد هستند و با لبخندهایی عمیق(اگر هم بازی است، خوب بازی می کنند)
در فروشگاه دلم خواست که در این شهر خانه ای داشته باشم و تمامی وسایلش را از این فروشگاههای که زیبایی و هنر می فروشند می خریدم و تکه تکه با لذت انتخاب می کردم وهماهنگ می کردم و لذت می بردم..در ضمن بدم نمی امد که یک کله طلائی هم در سبد خریدم داشتم!
برگشتیم به خانه در میدان سن کوچکی بود و گروهی موسیقی اجرا می کردند که باران حسابی اوضاعشان را به هم ریخته بود اما به کارشان ادامه می دادند و عده ای هم با چتر شنونده شکیبای انان بودند.
به خانه برگشتم و ابجی دومی که مثل من عشق فیلم را از پدرمان به ارث برده ارشیو جذابش از فیلمهای تاریخ سینما را نشان می دهد و من کف میکنم از انتخابهایش و حالا با هم نشسته ایم و در هوای بارانی با نسکافه و کیکی جدید که پراز کاکائو و نمی دونم چی چی است داریم سریال عشق قدیمی هر دویمان می بینم
نمی توانید درک کنید..وای نمی دونید من چی می گم ..این جمله را به همراه موسیقی اش به یاد می آورید؟
با شرکت جرمی برت در نقش شرلوک هولمز

۲۸ نظر:

امید گفت...

سلام گیسو :)

باز اول شدم!
چه خوبه ها

Zara گفت...

Zoor zadam shod doostam jaaaaaaan:)
merccccccccccc vase shad bodan va neveshtanhat....

امید گفت...

گیسو طلا شریکت میکنم در ربنای استاد
همان که محروم کردند مردم را امسال

http://www.4shared.com/get/24409325/411384d3/shajarian_Rabbana_.html;jsessionid=ED5EB2A2098D095986A7E2A5E9FAB63D.dc156

امید گفت...

http://www.4shared.com/get/24409325/411384d3/shajarian_Rabbana_.html;jsessionid=ED5EB2A2098D095986A7E2A5E9FAB63D.dc156

امید گفت...

http://www.4shared.com/file/24409325/411384d3/shajarian_rabbana_.html?s=1

امید گفت...

ببخش !
نمی دونم چرا درست لینک نمی شه.دو قسمتی لینک می کنم.
http://www.4shared.com/file
/24409325/411384d3/shajarian_rabbana_.html?s=1

Don Té گفت...

وای‌ی‌ی
چقدر هیجان زده شدم!
بوی خارج من می‌دونم چیه. منم به اون بوئه می‌گم بوی خارج :دی عاشقشم.
دوستم یه تاپ از کیش برام خریده که بوی خارج می‌ده! حتی وقتی شستمش هم بوش نرفت :دی

ناشناس گفت...

من هم از خواندن سفرنامه شما لذت بردم ولی جای عکس خیلی خالی بود.
خوش بگذره
شاد زی

b-m گفت...

خوشحالم از اون آرزوی خردن خونه ، اگه قول بدی این کار رو بکنی منم قول اون کله بور رو بهت می دم :))

Nina گفت...

man o khaharam dar alman hastim o hamishe neveshtehat ro mikhoonim vali hala khayyyyyyyyllllliiiii bishtar keyf mide
vaghti ke safarnameye irooni minevisi delemoon tang mishe
vali hala khayli mikhandim
makhsoosan tikkeye koofte ghelghelish
ma har vaght mirim IKEA 2 saat rooye moblash mishinim o adaye in o dar miarim ke oonja khoonamoone o mellate kalle zard fekr mikonan ma divooneim

nina

Mostafa گفت...

تقریباً تمام حس‌ها و رنگ‌هایی را که گفتی می‌فهمم، البته در نگاه پسرانه.

birdscan گفت...

جرمی برت با صدای استاد بهرام زند خیلی بهتره.اما نمی شه منکر بازی خوبه اون شد.
راستی شاید David Suchet رو در نقش پوآرو هم دوست داشته باشی.
از فروشگاه ها بازم بگو که هم نگاه آدم کف می کنه و هم دهنمان.

ابريشم گفت...

باور كن من در زندگيم هيچوقت حسادت نكردم ولي تو اين توانايي داري كه...در حال حاضر فقط يك عدد ابريشم ِ حسود هستم!!

ناشناس گفت...

آنقدر زيبا توصيف كرده اي كه دلم خواست وين باشم

محسن گفت...

آقا يادت نره فيلماي آلماني آبجيتو وردار بيارا! دستم به دامنت خواهر

Mehdi گفت...

شاید بتونم به دروغ بگم که به خارج بودنت حسودیم نمیشه ولی دیدن شرلوک هلمز در هوای بارونی و ... وااااااای

هومن گفت...

اااا پسر! همین دیشب داشتم فیلم شرلوک هولمز اثر بیلی وایلدر رو نگاه می کردم و همش می گفتم شرلوک فقط جرمی بِرت! (با دوبله بهرام زند البته). خدایش بیامرزاد.

هومن گفت...

در ضمن مثل اینکه دلیل جوونمرگ شدن جرمی برت هم مرگ زنش بود. اینجوری که تو ویکیپدیا نوشته بعد از مرگ زنش "ویران" شد. بقول نازلی فک کن.

ناشناس گفت...

سلام
خوش باشي هميشه
تقريبا همه نوشته هايت را خواندم ولي اين بار آنچه مرا تشويق به نوشتن برايت کرد توصيف احساست درخصوص بوي عطر فروشگاه هاي خارج بود.اولين بار بود که مي ديدم يکي ديگر هم مثل من گيج ونشئه بوي عطر فروشگاه ها ومال هاي خارج مي گردد. البته بايد اضافه کنم من دراين جور جاها از دو بو مست مي شوم يکي عطر وديگري قهوه .به همين دليل هروقت بخت يار شود و سفر خارج بروم به محض ورود به مال اول قهوه مي خورم بعد عطر امتحان مي کنم بعد بقيه جاها را مي گردم. آخر سفرم هم يکي مانده به آخر خريدهايم قهوه است و آخري عطري که بعد از اين همه امتحان کردنها انتخاب کرده ام.تا حالا اتريش نرفته ام انشالله خدا ياري کند بشود که بروم.
اميدوارم هميشه خوش وخرم و شاد باشي
سرور

آزاده گفت...

در راستای خوردن این هم چیزای خوشمزه، سر زدن به کافی شاپ آیدا و خوردن یک عدد کیک "بمب شکلات" رو فراموش نکنید، مطمئنم مثل من هرگز مزه اش رو فراموش نخواهید کرد. راستی کنار دانشگاه، یه ساندویچی هست به اسم "دایی" که ساندویچ ترکی های خیلی خوشمزه ای داره با انواع و اقسام سس ها و سبزی ها که به انتخاب خودتون لای ساندوچش می ریزه (فقط ظهرها بازه)، کلا" رستوران ها و ساندویچی های ترکی اون جا خیلی خوشمزه هستن ولی آیدا را از قلم نندازین. قهوه ها و کیک های بی نظیری داره. به امتحانش می ارزه.

کیقبا د گفت...

سلام
خوش بگذره .

lilitaheri گفت...

واااااااااای...قبلا"یه پست نوشته بودی که درسفرت توی میدونی نشسته بودی و گروهی نوازنده بودن و آخرین آهنگشون رو برای تو زدن...خیلی دوستش داشتم...توی این پست هم منتظر همچین چیزی بودم...

احسان گفت...

از طرف ما هم نایب الزیاره باش ... ضمنا دوتا رنگ موی درست حسابی هم بگیر...

هستی دخت گفت...

من دیگه واقعا حرفم نمیاد...
منم مثل این سریاله شدم که میگه خانوم چرا تو فکر میکنی هر کی هرچی گفت تو حتما باید جوابشو بدی؟
منم حتما باید پای پست هایی که میخونم کامنت بذارم.

birdscan گفت...

Thanks for the visit
امروز تا حالا ننوشتی
بیشتر از این منتظرمون نگذار
تا سرد نشده به دونا بیشتر سر بزنید و تعریف کنید

رزیتا گفت...

نوشته هات روحیه آدمو عوض می کنه، آدمو شاد میکنه... بخصوص سفر نامه هات، انگار خودم اونجام...
مرسی...مرسی... بازم بنویس...

ناشناس گفت...

من یک خواننده وب خاموشم و نظر نمیگذارم، ولی‌ این به نظرم مهم آمد شاید کمی‌ بد بینانه باشد اما ادبیات این سفر وین اصلا شبیه نوشته‌های گیس طلا نیست مطمئنید گیس طلا سالمه و در وین؟ یا شاید کسی داره به جاش مینویسه؟

ناشناس گفت...

سلام بخاطر اینکه در وطن ات نیستی بوی خارج بوی خوب ولی وای از ان روزی که خارج وطن ات بشه اونوقت دنبال نوستالزی هستیم با ارزوی بهترین برای شما
نمیدونم چرا ما نمیتوانیم ایمیل ویا وبلاگ را بگذاریم ومجبور به اسم ناشناس پست بفرستیم

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...