۱۳ اسفند ۱۳۸۸

ایرانیان غریب 2

امروز پیرمردی را دیدم که برای تمامی قمری های سرمازده و خیس خیابان بهار، گندم می ریخت.

۵ نظر:

taraaaneh گفت...

من توی خیابون بهار زیاد پیاده روی کردم.

رند تبریزی گفت...

چه مرد غریبی...

ناشناس گفت...

پس هنوزم هستن کسایی که به فکر پرنده ها هم باشن :)

loolivash گفت...

نماكي حس پيرمرد بوي بهار مي دهد
بوي پر
بوي پرواز...
و تو كه نگاهت محو دانه هاست
و مي فهمد پرهاي خيس قمري
و مي فهمد راز نهفته در پس يك رابطه...
پيرمرد... قمري...دانه...
و باران!

mohsen گفت...

گرفتار

لب خشکم ببين چشم ترم را

بيا از باده پر کن ساغرم را

دلم در تنگناي اين قفس مرد

رسيد آن دم که بگشايي پرم را.

تو محشری


www.hojjatyfar.blogfa.com

میگم برا تبادل لینک در صورت تمایل بهم خبر بده،منو اگه خواستی با نام شورانگیز لینک کن وبگو شما رو با چه نامی لینک کن.[قلب]

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...