امروز پیرمردی را دیدم که برای تمامی قمری های سرمازده و خیس خیابان بهار، گندم می ریخت.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۵ نظر:
من توی خیابون بهار زیاد پیاده روی کردم.
چه مرد غریبی...
پس هنوزم هستن کسایی که به فکر پرنده ها هم باشن :)
نماكي حس پيرمرد بوي بهار مي دهد
بوي پر
بوي پرواز...
و تو كه نگاهت محو دانه هاست
و مي فهمد پرهاي خيس قمري
و مي فهمد راز نهفته در پس يك رابطه...
پيرمرد... قمري...دانه...
و باران!
گرفتار
لب خشکم ببين چشم ترم را
بيا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگناي اين قفس مرد
رسيد آن دم که بگشايي پرم را.
تو محشری
www.hojjatyfar.blogfa.com
میگم برا تبادل لینک در صورت تمایل بهم خبر بده،منو اگه خواستی با نام شورانگیز لینک کن وبگو شما رو با چه نامی لینک کن.[قلب]
ارسال یک نظر