۱۳ مرداد ۱۳۸۹

شب ایلیاتی

در واقع آن شب ما در منطقه جوجار بودیم. مهمان خانواده مختاری از ایل بختیاری هفت لنگِ چهار بره
که به واسطه آشنایی که رضا با انان داشت ، آمده بودیم در منطقه بالادست یونجه زار.
سیاه چادرها با سنگچین هایی تا کمر درست شده بودند وبعد چادر روی آن زده شده بود. با پرده ای که در وسط چادر بود آشپزخانه از هال جدا شده بود. در انتهای چادر بسته های بزرگ رختخواب پیچیده شده بود و قالی های دست بافت هم در کف چادر بود. اما در حقیقت چادر ها سیاه چادر نبودند و برزنت هایی بودند که از اصفهان خریداری شده بود! در واقع دیگر زنان ایل، سیاه چادر از پشم بز نمی بافتند که در تابستانها خنک و در زمستانها گرم است!
دستشویی هم تا کمر سنگچین شده بود و چشمه ای بود سرد سرد که باید افتابه را از آن پر می کردیم و به دستشویی می بردیم و هر دو فاصله زیادی از هم داشتند. اینقدر که ادم ترجیح می داد بی خیالش شود!
این ایل از سال 1331 در این مکان ساکن بودند و این چادرها از سال 1381 ساخته شده . فانوسی روشن کرده در وسط چادر بود و همه در اطراف آن نشستیم. بزرگ آنان این خسرو خان به همراه پسرش ابوالفتح برایمان از گذشته های دور اینجا صحبت میکردند. خسرو خان غلیظ تر از پسر حرف می زد و بعضی وقتا پسر جملاتش را ترجمه می کرد.
بچه ها گز و پولکی که از اصفهان خریده بودند را به عنوان هدیه به انان دادند. خانم و بچه ها هم پشت پرده بودند و بیرون نمی امدند تنها صدای ظرف و ظروف شنیده می شود.
خسروخان می گفت که مدتی است در بینی اش حشره تخم گذاری کرده و حالتی مانند سرما خوردگی داشت . خیلی بامزه بود که این جملات را بوضوح میگفت"تخم گذاری حشرات"
خطرات خسرو خان به قرار زیر بودند
- اینکه یک بزکوهی 11 ساله را در کودکی شکار کرده است
- تازگی ها خرس به کسی حمله کرده ؟
- در اون بالاها ...اره
- به شما هم حمله کرده ؟
- بله به منم حمله کرده
- اون وقت شما چی کارکردی؟
- خو کشتمش خو
همه میخندیند از ریلکسی خسروخان در کشتن خرس!
- گفت که زمان شاه با برنو خرسی که بهش حمله کرده کشته ولی الان ممنوع بود و اگر کسی خرس بکشه باید زندانی بشه و جریمه بده
میگفت به مامور گفتم : خرس اگه نا غافل به گله من زد، به زن وبچه، من اگه کشتمش می برینم زندان جریمه می دم اگه خرس منو کشت کی میره زندان؟ کی جریمه می ده ؟ پس یا باید بمیرم یا برم زندان ..خو می رم زندان! می گفت که خود مامورها هم می خندیند
- تعریف میکردندکه یکی از اقوامشان بدون اسلحه با یه خرس روبرر شده مجبور شده مثل دوتا ادم با هاش کشتی بگیره و زمینش زده و با چاقو شکم خرس را پاره کرده است!
- میگفت اگه خرس احساس خطر کنه و بره زیر سنگی تا اونجا را منفجر نکنی بیرون نمی یاد
- که بچه خرسی را گرفته بود به چادر اورده بوده و بچه تا صبح مثل نوزاد انسان گریه کرده بودند و بعد خودبچه خرس طنابش را پاره کرده بود و فرار کرده بود.
- تا نوک قله شاهان کوه چقدر راه است؟
- برای شما چهار ساعته .
- شما چند ساعته می روید؟
- ما یک ساعته
طاهره با جدیت میگفت: پس ما هشت ساعته می رویم
کف چادر قالیچه هادست بافت خودشان بود که دانه ای 500 هزار تومن می فروختند و خودشان پشم ها را رنگ می زدند اما رنگها را میخریدند و دیگرخودشان درست نمیکردند
بامزه ابولفتح بود که مدام چایی می ریخت و به مردان گروه تعارف میکرد اما نه جلوی زنان میگذاش تو نه به زنان تعارف می کرد آخر اقایان گروه فداکاری کردند و چای هایشانرا به ما رد کردند.
بعد از ان سفره شام را انداختند وپلو وماست محلی دادند. بعد از ان پیاده روی به شدت خوشمزه بود. و تنها چیزی که لذت شام مرا خراب میکرد.همسفر جدیدمان بود که کلا از مرحله پرت بود و شاکی بود که چرا برایمان گوسفند نکشته اند و چرا باید برنج خالی با ماست باید بخوریم و من بسیار میل داشتم که با چیزی توی سرش بکوبم. فکر کن؟ نصفه شب ، بیست نفر مزاحم برات مهمون بیاد. دوست دارم بدونم تو تو تهرون چی براشون درست می کردی؟ اصلاراهشون می دادی؟ یادم باشد به طیبه بگویم که دیگر او را به سفرهایمان نیاورد.
بعد خوردن آن شام خوشمزه مردان به چادر خسروخان رفتند و خانمها در چادر ابولفتح ماندند و در نور فانوس کیسه خوابها را انداختیم و خانم خانه پتوی اضافه رویمان انداخت که صبح زود باید برای صعود به قله بیدار می شدیم.
بعد از آن صدای باد بود و عوعو سگها در دور دست و نورماه که از لای چادر می تابید و ستاره هایی نزدیک که می شد با دست چیدشان و شیرین ترین خوابهای دنیا ...

۱۳ نظر:

عسل چشم گفت...

خوش به حالتون...به جای اون همسفره من رو ببرین این دفعه خو....!

sherry گفت...

جالب بود. توو دل طبیعت.
اما توحش زن ستیز مردان ایران در سراسر این خاک عزیز بوی تعفن میده.
so sorry I couldn't take it at all to say nothing!0

مامان شنتیا گفت...

دلم کباب یه سفر اینجوریه....

nardone گفت...

come on sherry, what do you expect from an IlIATI!!!!!

naz گفت...

wow hesabi betun khoshgozashte...... lucky u

ناشناس گفت...

معلومه خیلی خوش سفری. همیشه یک جوری می نویسی که آدم تو دلش قند آب میشه ولی من اینو میدونم که اگر همراهتون بودم دلت میخواست یک چیزی هم توی سر من خورد کنی. آخه منم از اون غربزنام. من به این وصف العیشی که نصف العیش میتونه باشه بسنده میکنم. شاید یک روزی با شماها هم سفر شدم و اینقدر بهم خوش گذشت که غر هم نزدم. دنیارو چه دیدی....

هاگن گفت...

راستش من یه چند باری این فضا رو تجربه کردم... برای چند روز لذت بخشه....ولی به نظرم بد نبود اگه به سختی این زندگی (اگر همیشگی باشه)هم اشاره میکردی...
به این که آدم 30 ساله مثل 50 ساله ها به نظر میاد...
به این که به علت این که آدم های زیادی در زندگی ندیدن...راحت نمی تونن با غریبه ها خو بگیرن(مخصوصا جوون ها و بچه ها)...
و ...
...
در جواب شری:(با عرض معذرت)
حرفت قبوله...ولی همه چیز رو به هم ربط نده....درسته که خیلی از مردای ایرانی ذات زن ستیز دارن ولی چرا همین جوری این کار اون رو به این مساله ربط میدی؟!!!
اون بنده ی خدا به دلیل این که آدم های زیادی ندیده، برخورد براش سخته....حالا به دلایل مذهبی اگر ذختر باشند که بدتر هم خواهد بود....
....
خودمونیم ها گیس طلا خانم!!
برای ما یه دونه مرغ رو کشته بودن!!!...بعید بود فقط بهتون پلو و ماست بدن!!!...گیر یکی از اون خسیس ها افتاده بودین ها!!!!...چون تازگی ها معمولا ماکارونی هم دارن!!!

شیوا گفت...

یاد فضای کلیدر افتادم ...
گیس طلا جونم یه مدت طولانی نمی تونستم برات کامنت بگذارم

سندباد گفت...

من دلم واسه اون بچه خرسه سوخت ...

شهرزاد گفت...

آخ که جقدر دلم گرفت از سفر ایلیاتی که همیشه دوس داشتم برم و هنوز نشده... نمیتونی حدس بزنی که چقدر حسودیم شد ایندفه نمیشه همسفر اضاف کنین من اصلاً غرغرو نیستم ها!!

محمّد گفت...

چقدر خوب و دوست داشتنی بوده :)
یاد کتاب «اگر قره قاج نبود» افتادم ... چقدر دوست دارم یه بار توی عمرم همچین جایی رو از نزدیک ببینم و با مردمشون بشینم به حرف زدن :)

مامان شنتیا گفت...

پس کو بقیه ماجرا؟

شیرازی بازی درنیار بیا باقی شو بگو!

اميد گفت...

http://pichak.net/music/8/hamid-asgary/coma2/09.php

وقت رفتن نمی خوام ببینمت ، می دونم ببینمت ، کم میارم
اگه یک لحظه فقط نگام کنی ، دلمو پشت سرم جا می ذارم

اگه خون سرد نگام ، به دل نگیر
دل تو یه روز ازم خسته می شه
اگه اسممو فقط صدا کنی
راه رفتن واسه من ، بسته می شه

وقت رفتن نباید گریه کنی ، این جوری دلم برات تنگ نمی شه
می دونم هر جای دنیا که باشم ، تو دلم عشق تو کمرنگ نمی شه

اگه خون سرد نگام ، به دل نگیر
دل تو یه روز ازم خسته می شه
اگه اسممو فقط صدا کنی
راه رفتن واسه من ، بسته می شه

وقت رفتن نمی خوام ببینمت ، می دونم ببینمت ، کم میارم
اگه یک لحظه فقط نگام کنی ، دلمو پشت سرم جا می ذارم

اگه خون سرد نگام ، به دل نگیر
دل تو یه روز ازم خسته می شه
اگه اسممو فقط صدا کنی
راه رفتن واسه من ، بسته می شه

وقت رفتن نباید گریه کنی ، این جوری دلم برات تنگ نمی شه
می دونم هر جای دنیا که باشم ، تو دلم عشق تو کمرنگ نمی شه

اگه خون سرد نگام ، به دل نگیر
دل تو یه روز ازم خسته می شه
اگه اسممو فقط صدا کنی
راه رفتن واسه من ، بسته می شه

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...