۱۸ اسفند ۱۳۹۰

و نگاهش...

در پاکت کاغذی یک شیرینی خامه ای باقی مانده بود. احسان پاکت را به کودکی دست فروش داد
خیلی تلاش کردم تا بر کنجکاویم غلبه کنم و به کودک در زمان باز کردن پاکت نگاه نکنم

من نگاه نکردم

اما مردی که اندکی جلوتر روی زمین نشسته بود و لیف می فروخت به پسر نگاه می کرد

۵ نظر:

Mer گفت...

:(

ناشناس گفت...

Your last two posts are so sad :(

ناشناس گفت...

فجیع

sherry گفت...

فقر در همه جای دنیا تلخ و زشت و نخواستنی، اما در کشوری مثل ایران این فقر خیلی بیشتر دردناک ه، چون مردم این کشور بر ثروت خفته اند!
دردیست غیر آگاهی عمومی، آن را دوا نباشد ...

ناشناس گفت...

leh shodam

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...