در پاکت کاغذی یک شیرینی خامه ای باقی مانده بود. احسان پاکت را به کودکی دست فروش داد
خیلی تلاش کردم تا بر کنجکاویم غلبه کنم و به کودک در زمان باز کردن پاکت نگاه نکنم
من نگاه نکردم
اما مردی که اندکی جلوتر روی زمین نشسته بود و لیف می فروخت به پسر نگاه می کرد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
خب امروز با صدای خروس همسایه بیدار شدم و شادمان که آفتاب شده بود. بلند شدم و به عنوان صبحانه میوه خوردم . داخل ظرفهای غذای همسایه نبات ری...
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...
-
متنفرم از تمامی داستانها و فیلمنامه های طول تاریخ که با جمله مشابه این شروع می شود: دختری زیبا ... این یک قانون کهن است: قهرمان زن نمی تواند...
۵ نظر:
:(
Your last two posts are so sad :(
فجیع
فقر در همه جای دنیا تلخ و زشت و نخواستنی، اما در کشوری مثل ایران این فقر خیلی بیشتر دردناک ه، چون مردم این کشور بر ثروت خفته اند!
دردیست غیر آگاهی عمومی، آن را دوا نباشد ...
leh shodam
ارسال یک نظر