۱۲ فروردین ۱۳۹۱

هفت تنان











افسانه ای هست که هفت درویش در این خانه بودند و هر کدام که به دیار دیگر رفته؛ دیگران او را خاک کرده اند تا آخرین نفر

زمان مرگش که فرا می رسد به شهر می آید و از کسی برای خاکسپاری کمک میخواهد

مرد زمانی که به باغ می رسد هفتمین درویش را خفته در قبر می بیند

و حقیقت اینکه کریم خان زند در این باغ خانه ای ساخته و بر روی هفت قبر ، سنگ قبرهای بدون نام و نشان انداخته است .

لطف این درویشان بود که تمام مدت حضورم باران بارید

بارانی که

عطر بنفشه و شب بو را دو چندان کرد

چمن را سبزتر

حوض آبی را خط خطی کرد و ماهی های قرمز را رقصان

و درختهای چند صد ساله را جوانتر

جوان راهنما برای بازدیدکنندگان داستان نقاشی شیخ صنعان و دختر ترسا را باز می گفت و من در ایوان نشستم و به موسیقی بارانی گوش می داد که با ریزش روی چراغها به بخاری رویایی تبدیل می شد








۳ نظر:

الا گفت...

خیلی عکسها زیبا بودند رویایی. حال خودم هم خوش نیست. بعد فکر کردم چطور میشه آدم بساطش رو جمع کنه همون نزدیکیا بره زندگی کنه. یعنی میشه؟ فکر میکنم فقط رویا و فانتزی باشه.

Fereshteh Sb گفت...

لذت بردم ها...

Pardis گفت...

خیلی عکسها قشنگ بودن، خیلی.
اینجا هم نرفته ام اما شنیده بودم اسمش را. من رو با این عکسها و متن به آن فضا بردی... شاد باشی

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...