فقط به خاطر زیبایی حیرت انگیزش؟

امروز دختری زیبا در سالن انتظار دندانپزشکی کنارم نشست. چشمانش آنقدر درشت بود که از دور هم  مشخص بود.

دنبال بهانه ای می گشت که سرحرف را باز کند و من برای دیدن صورتش از روبرو این امکان را به او دادم .

چشمانی سبز- خاکستری با گوشه های رو به بالا و دهانی ظریف و ابروانی باریک و بلند

گفت که ازدواج کرده و گفتم که به نظر نمی رسد

گفت که 16 سالش است و من  فهمیدم چرا هنوز به زیبایی خود آگاه نیست

یک ماهی بود که عقد کرده بود به قول خودش: از بس می اومدن و می رفتن

درسش را تمام نکرده بود  با اینکه نمره هایش خیلی خوب بوده گفتم که هنوز که پسر داغ است اجازه تحصیل را از او بگیرد.

میگفت که نامزدش اجازه درس خواندن به او نمی دهد  چون خودش هم درس نخوانده است و بد دل هم هست

شغل پسر را پرسیدم که گفت وضعش خوب است کامیون دارد!

و همه اینها را با دلبری ذاتی و عشوه های اصیل می گفت که زیباییش را تشدید می کرد

از نگاهش فهمیدم که نامزدش دارد می اید و مرد را دیدم

مرد جوانی  با  ابروان گره خورده در هم و بازوانی درشت و بلوزی تنگ که عضلات بدنش را بیشتر نمایش دهد و راه رفتن داشی و حرف زدنی لمپنی

به یاد دیو و دلبر افتاده بودم

دخترک با همان حرکتهای زیبای سر و گردن از من خداحافظی کرد و با شرک به راه افتاد

و من  تمام امروز فکر می کردم که چرا برای دخترک  این همه غصه دارم؟