۸ تیر ۱۳۹۱

روز هشتم



صبح زود وقتی سرو صدای بچه ها بلند شد دوربین را برداشتم و رفتم سراغشون. در تاریکی تمام خانه را جارو زدند و دستمال کشیدند و برس صابونی مالیدند. همه در سکوت وظایف خود را می دانستند و انجام دادند. دردناک بود بچه هایی به این کم سالی . کارها سنگین نبودند اما دیدن صحنه برایم عجیب بود. یکی از دخترها لباس می شست و فقط کوچولو ها خواب بودند.
بقیه صبحانه را خوردند و به مدرسه رفتند. دختر بزرگ نرفت چون لباس برای مدرسه ندارد. یکی از دختر بچه ها هم نمی رود چون انگلیسی بلد نیست و فقط اوگاندایی می تواند حرف بزند.  خیلی خوب تربیت شده اند اما این سکوتشان مرا می ترساند.
بعد از صبحانه با الهام به راه افتادیم به سمت اینترنت کافه و یک ساعتی انجا بودیم . بعد در روستاها قدم زدیم .
 سمبوسه و اب و نوشابه خریدم و به سمت کلیسای بزرگ بالای تپه رفتیم.دریاچه ابی بود و لحظه به لحظه ابی تر می شد. ابرها شروع کردن به رقصیدن
ابرهایی دیدم حیرت انگیز
و من خوشبخت بودم دریاچه و درختان و اسمان و ابرها ....
از ان بالا پایین امدیم در روستاها بچه ها برای ما دست تکان می دادند و می گفتند: بای سفید پوست
بعضی ها زانو هم می زدند و الهام با خشم می گفت این زانو زدن نتیجه گند این خارجی های ذلیل مرده است(باز اون عواطف ضد خارجی اش قلمبه شده بود)
ناهار برگشتیم خانه و جروم آماده بود که ما را برای دیدن روستاهای تحت پوششان ببرد اما من دیگر تحمل دیدن فقر را نداشتم و نرفتم
در خانه ماندم و با بچه ها عکس گرفتم و بازی کردیم و لپ تاپ را به آنها نشان دادم انها اسمشانرا به انگلیسی برای من نوشتند ومن نقاشی با پینت را  یاد شان دادم .
 به من می گفتند" انتی "  و اب دماغشان را به من لپ تاپ و خودشان می مالیند
ساعتهای خوشی را با هم گذراندیم تا الهام جروم و ایستر امدند و کارت زرد هم برای من اوردند
یادتان هست که بنده کارتم را گم کرده بودم و اجازه ورد به تانزانیا نداشتم واز الهام بعید نبود که مرا در اوگاندا رها کند و برود اما جروم نجاتم داد و 50 دلار سلفیدم بابت این حواس پرتی ام
ظهر ماهی دادند که نتوانستیم بخوریم خیلی دور از ذائقه ما بود و با حواشی خودمان را سیرکردیم اماشب تخم مرغ با سیب زمینی شیرین دادند که خیلی بهتر و اشنا تر بود
گفته بودم با چنگال غذا می خورند؟ بدون قاشق و بچه ها هم با دست
الان در اتاق خواب با استر درباره دوست پسرش صحبت می کنیم و اینکه من موهایم را افریقایی ببافم
ایستر دارد انجیل می خواند و برای من هم می خواند: خدا نزدیک است اگر او را صدا کنید
اما من گمان می کنم خدا تا افریقا فاصله زیادی داشته باشد

۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

این 2049 امین پستتون بود!

نگار ایرانی گفت...

از خواندن هر رمانی لذت بخش تر بود. آروم آروم پست کن تا لذت خوندنش تموم نشه و به تدریج بره توی وجودمون.

نسیم صبا گفت...

خیلی خوب بود.
این فقرشون میره رو اعصاب آدم...
فقط بقول "نگار ایرانی" آروم آروم پست کن.

ناشناس گفت...

دوستش داشتم خیلی خیلی عالی بود کلیییی جسبید اول صبحی. عزیزم امیدوارم بقیه سفرت هم همینطور عالی باشه. خیلی مراقب خودتون باشید و امیدوارم به زودی بقیه ماجراهاتون رو بخونم!

الا گفت...

خیلی خوب نوشتی گیسو جون.
جرئت نمیکنم بگم قشنگ بود. چون اونهمه فقر و فلاکت غم انگیزه. از طبیعت زیبا لذت ببر و از همه چیز بنویس. ما هم یاد میگیریم و خجالت میکشیم و سعی میکنیم فقط فانتزیهای لوکس نداشته باشیم .

Saeedeh گفت...

وای یعنی طوری توصیف کردی انگار خودم اونجام. یعنی دمت گرم. تند تند بنویس ببینیم چی شده.. اونقدم تو گذاشتن عکس خساست نکن گوشت تنت که نیست !!! خوش بگذاره. :******

حامد گفت...

خیلی از مواردی که میگی دقیقا مثل امریکای جنوبی میمونه.بارانهای شدید،طبیعت زیبا،عادتها و رفتار بومی ها..بسیار زیبا بیان کردید.

ناشناس گفت...

مرتب سر می زدم ولی دیدم نمی نویسی گفتم خب حتمن دوربین گیر نیاوردی بعد امروز اومدم دیدم کلی ملطلب نوشتی.کاش عکس هم می گذاشتی گیس طلا جان..وقتی می خونم نوشته هات رو یاد کتاب ریشه ها از الکس هلی می افتم.نمیدونم خوندیش یا نه...راستی صبحانه کوس کوس هم خوردی؟..خیلی توی آفریقا می خورن این رو برای صبحانه...خیلی سخته که فقر رو ببینی و تحمل کنی.مخصوصن دیدن بچه یک ساله ای که ایدز داره و خودش تقصیری نداشته:(....منتظر بقیه سفرنامه قشنگت هستم..عکس هم بگذار لطفن.
"معصومه..من و گنجشکای خونه"

niloofar گفت...

ممنونم بانو :* خیلی خوش بگذره بهت

ناشناس گفت...

سلااااااااااام
وای که چه روز خوبی بود روزی که با خووندن این سفرنامه جذاب شروع شد.
انقدر سر زدم و دیدم هیچی ننوشتی که دیگه مطمئن شدم لپ تاپ و دوربین گیر نیاوردی. امروز هم شانسی اومدم تو وبلاگت و یهو سفرنامه هشت روز رو دیدم و کلی سورپرایز شدم.
حالا فکر کن قسمت باحال ماجرا اینه که از عصر تا حالا دارم مخ شوهر جان رو می خورم که پاشو بریم آفریقا!!!!!
خانومی ایشالا که بقیه سفر هم بهت حسابی خوش بگذره، منتظر بقیه سفرنامه ات هستم.

دوستدار تو شادی

Neda گفت...

Gis tala jan, salam .. keif kardam az khoondaneh in neveshteh hat .. az oon adam haii hasti ke delam mikhast too zendegim behet barkhord mikardam va doostam mishodi, khosh-halam ke hala hadeaghal inja peidat kardam, negaheto be zendegi doost daram ..

mehrdad گفت...

خیلی عالی بود...

حامد گفت...

میخوای حالا بقیه سفرناتمه را چند ماهی عقب نداز !!!؟؟ اووووو چی شد پس..همش میام میبینم روی همین روز هشتم گیر کرده.

فاطمه گفت...

منم همین که حامد گفت.یه حسی کی گیریم با خوندن سفرنامت،انگاری خودم اونجام.

samaneh گفت...

خیلی عالی و روان می نویسی و آدم کاملا میتونه خودش و تو موقعیت ها و جاهای مختلفی که بودی تصور کنه فقط کاش همراه با هر نوشته ات یک عکس از اون حال و هوا و مناظر هم بذاری

amir گفت...

موافق باشد. فعلا هم که برنامه مهاجرت به کانادا از طریق فدرال پر است و باید از طریق امریکا اقدام کرد.

Unknown گفت...

فاصله خدا تا آفریقا رو چه خوب گفتی :(

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...