۱۱ تیر ۱۳۹۱

روز دهم: نیل


صبح از خواب بیدار شدیم بدون پشه بند. من و الهام هر دو یکی از پلکهایمان را پشه نیش زده بود و یک وری بودیم. البته منو و الهام یک پشه بند خریدیم از ایران 40000 تومن اما مشکل اتساع حدقه که قابل خرید و فروش نیست. در نتیجه فقط امیدواریم که پشه مالاریا به خانه پولدارها کاری نداشته باشد.
با حرص خوردن از دست دخترک کره ای روز را آغاز کردیم. دختر به شدت سئوالهای می پرسد که ربطی به او ندارد و بخصوص درباره میزانی پولی که همراه مان است . آنقدر که الهام تمام پولها را با خودش این طرف و آن طرف می برد و هیچوقت دختر را با کوله هایمان تنها نمی گذاریم  و البته با هم در یک اتاق می خوابیم
دختر به شدت غذا می خورد . توجه دارید که در کوچ سرفینگ همینکه جا و مکان در اختیار می گذارند بسیار کافی است و اگر غذا می دهند فقط از لطفشان است. خدمتکار آرتور حتی در فقدان او هم  برای ما غذا درست می کند اما دختر علاوه بر غذاهای سر میز به سر یخچال هم می رود و مدتها پس از ترک میز توسط ما همچنان می خورد. به نظر می رسد می خواهد برای روزهای بدن میزبانش ذخیره سازی کند. رفتارش حقیقتا شرمنده می کند. گمان می کنم آرتور اکانت خود از کوچ سرفینگ را پاک کند!
برای چنچ پولهایمان به سمت شهر به راه افتادیم و دخترک هم خودش را دعوت کرد. در سراسر مسیر الهام را دیوانه کرده بود که بتواند تمامی میزبانهای او را شناسایی  کند. منهم که برای خودم خوش می گذارنم. پیاده روی از خانه آرتور تا شهر بسیار لذت بخش بود.
همه جا همچنان سبز و نسیم خوبی هم می آمد. فضا کلا با اطراف خانه جروم تفاوت داشت. ثروت منجر به زیبایی های بیشتری شده بود. انقدر رفتیم تا به پل رسیدیم. رود نیل در زیر پای ما گسترده بود. گسترده ...
باز هم ذوق مرا گرفت و بازوی الهام را فشار می دادم و جیغ می کشیدم...این همه آب...نازک  و لطیف  که برخورد یک پرنده با ان انگار که حریری را پاره می کرد...پلیکان ها  و گلوهای پر ماهی
انقدر رفتیم تا به شهر و بانک و اینترنت کافه رسیدیم. عکس بچه های  خانه جروم را در فیس بوک گذاشته بودم . دوستام زیرش نوشته بودند ضد آفتاب نزدی چه سیاه شدی
آنقدر در اینترنت کافه طول دادیم تا دخترک دست از سرما بردارد و برود. البته فکر کنم چون وقت ناهار بود ترجیح می داد به خانه بگردد و ناهار مجانی بخورد
وقتی که رفت و موج منفی اش را با خود برد تصمیم گرفتیم که به دیدن سرچشمه رود نیل برویم.
یک بودا بودا گرفتیم و مثل همیشه سه ترکه سوار شدیم اما اینبار چون من دامن پوشیده بودم مجبور بودم که یک وری بشینم مانند زنان اوگاندایی
من نمی دانم اونا چطور اینقدر شیک و صاف بدون اینکه جایی را بگیرند می توانند روی دست اندازها بالا و پایین بروند. من یک دستم دور کمر الهام بود و با دست دیگر انتهای ترک موتور را گرفته بودم و باز هم در حال افتادن بودم. البته باعث نشاط اهالی خیابان هم شدم چون دست دیگری نداشتم که دامنی که در باد به پرواز در آمده بود را نگه دارد.
به  ورودی رسیدم و نفری 10000 شلینگ دادیم و وارد شدیم و هیجان من شروع شد
نیل
تا عصر مناظری دیدم  از آب و درختان و قایق و موج و پرنده
قایق چوبی ما را برد به سرچشمه رود نیل جایی که موجهای فراوانی که در آبهای ساکن ایجاد شده بود نشان از چشمه ای جوشان در اعماق داشت
و نیل از اینجا داستان درازی را آغاز می کند تا به مصر بیانجامد
به آبهای جوشان نگاه می کردم و تمدنهایی که بابت این جوشش در سراسر این مسیر شکل گرفتند و بدون نیل هیچ نامی از آنان نمانده بود.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

زیبا نوشتین. اینقدر زیبا که حین خوندن خودم رو پیش شما تصور میکنم... نیل رو زیبا توصیف کردین...
همچنان از خوندن پستهاتون لذت میبرم.

Pardis گفت...

گیسو جان عکس بیشتر لطفا! خیلی قشنگ بود.
بازم مرسی

Negar گفت...

بی نظیر بود خیلی قشنگ نوشته بودی احساس می کنم هم سفرت شدم.

ناشناس گفت...

سفرتون به سلامت ، تنتون سالم ، دلتون خوش ، عالی بود دارم فکر میکنم با محاسبابتم کی میتونم این همه سرسبزی رو ببینم

Unknown گفت...

به نداشتن دست سوم خیلی خندیدم خیلی:))))))

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...