۱۶ تیر ۱۳۹۱

روز سیزدهم: اتوبوس سواری

روز قبل بعد از پایان رفتینگ, در  ساحل نگه داشتند و شام دادند. ناهار در واقع بیسکویت و آناناسی بود که زیر باران در قایق خورده بودیم و این شام بود که شامل یک ماکارونی خوشمزه و  گوشت پخته و سبزیجات بود . با بچه های قایق خودمان سر میز نشستیم و کلی به پسر آلمانی خوشگلمون خندیدیم چون به جای کچاب, آبجو را تکان داد و ریخت روی غذایش و غذا کف کرد. یعنی هر کار می کردیم از قیافه بامزه و حیرت زده اش خنده امون بند نمی اومد.
خیس و تلیس رفتیم داخل تراک ها و به امید آفتاب و باد؛ به خیس بودن لباسها فکر نکردیم
استفاده از این تور مزایای یک شب مجانی در هاستل  و یا کمپینگ خوابیدن را هم داشت و ما هم کمپینگ را انتخاب کردیم.
کمپینگ بیرون شهر جینجا بود. به آنجا که رسیدیم شب شده بود و در تاریکی چیز زیادی ندیدیم فقط خوشحال شدم که وایرلس دارد. متصدی مهربان ,خوابگاه ما را نشان داد و در محوطه ,یک اتاق با تختهای دو طبقه و پشه بند منتظر ما بود و خوشبختانه هم اتاقی هم نداشتیم.
طبق معمول گیس طلای بهمنی باید خودش را به حمام می رساند. حمام ها و توالت ها در یک جا بودند. وارد یکی از اتاقک ها شدم و دوش را باز کردم و بعد از 13 روز برای اولین بار آب داغ...
و تو چه می دانی که  آب داغ چیست؟
تمام روز در آب سرد غوطه ورشده باشی و زیر باران لرزیده باشی و حالا آب داغ؟ 
  من همچین مواقعی یک مومن واقعی می شوم. آنقدر عضلاتم را زیر آب ماساژ دادم که فردایش یک گرفتگی کوچک هم نداشتم
به سختی... حقیقتا به سختی حمام را رها کردم و الهام را با وسوسه آب گرم به حمام فرستادم .
لباسهایی را که شسته بودم آویزان کردم و  تا جمع و جوری کنم الهام برگشت و رفتیم رستوران و من یک غذایی که نمی دونستم چیه سفارش دادم و منتظر ماندیم. منظره معلوم نبود اما نیمکت ها رو به تاریکی شب بود و مسابقه فوتبال بین اسپانیا و ایتالیا بود. تمامی مهمانان در حال تماشا بودند و به شدت پرهیجان بود. منم که طرفدار اسپانیا و ...
این وسط الهام کارهای اینترنتی اش را انجام می داد و شام مرا آوردند و من متاسف شدم که چرا اسمش را به خاطر نسپردم. یک سری نان مثلثی داغ به همراه چیزی شبیه سالاد الویه اما با طعم سیر و سبزیجات مختلف و یک طعم دریایی ...بهشتی بود برای خودش ها
با بچه های قایق, عکسهای رفتینگ را خریدم و شر کردیم  و اسپانیا هم که این وسط برد  و فریاد شادی محوطه نیمکت ها را پر کرد و من هم بشکن زنان برای خواب به اتاقمان که نام پرنده ای را داشت رفتم.
صبح زود از خواب بیدار شدم و با دوربین زدم بیرون که ببینم کجا بودیم دیشب
آرزو می کنم که همتان روزی گذرتان به اوگاندا بیفتد و آن وقت به کمپینگ جینجا اکسپلورر بروید و یک هفته ای آنجا یک چادر بگیرید رو به روی نیل
ایستاده بودم جلوی منظره و فکر می کردم که چقدر توان وتحمل  دیدن این منظره را دارم؟
 نیل و قایقهای روی آن و رنگهایی که لحظه به لحظه با طلوع خورشید تغییر می کرد. مرغابی ه یی که  روی نیل فرود می آمدند و دایره های امواج ایجاد می کردند. سایه های درختان اطراف نیل که درون آن افتاده بود. ماهیگیرانی که به صورت نقطه های رنگی متحرک روی منظره خط می کشیدند و ابرهایی که رنگ عوض می کردند.
کسانی که چادر کرایه کرده بودند. جلوی آن صندلی زده بودند و در سکوت قهوه شان را می خوردند و به روبرو نگاه می کردند.
چقدر نگاه کردم؟نمی دانم ...آنقدر که زمان رفتن شده بود
سوار تراک شدیم و با پسرک آلمانی مان عکس گرفتیم.  تا جینجا رفتیم  از آنجا با دو تا بودا بودا خود را به ماشین کامپالا رساندیم.
در ماشین کامپالا الهام از مرد بغل دستی آنچنان با قورت دادن آب دهان پرسید که کیک را چند خریدی و از کجا خریدی که مرد جوان  دلش سوخت و احساس پولداری کرد و کیکش را به الهام تعارف کرد و من داشتم از خنده می ترکیدم. یعنی این الهام خدای قیمت کردن و حساب کتاب است و عاشق هر نوع کیک و نان شیرینی
مسیر زیبایی کامپالا تا جینجا را با بی حس شدن باسن به پایان رساندیم. من حقیقتا این کامپالا را دوست ندارم. از آنجا پرسان پرسان خود را به اتوبوس ماساکا رساندیم که خیلی خنده دار شد اوضاع
 در کتاب راهنما تمامی قیمت ها داده شده است و قیمت اتوبوس با کتاب نمی خواند. الهام با جدیت چانه می زد و مردان راننده اطراف او را گرفته اند و الهام کتاب را با سند به آنان نشان می دهد. مرد با حیرت تمام فریاد زد : خانم؟ اینجا افریقا است  چی کار به کتاب داری؟
خلاصه اینقدر الهام چونه زد که بهمون تخفیف دادند و به جای 30000 تا 24000 تا دونفری دادیم. خدایش من این دختر را تحسین می کنم.
سوار شدیم.
خیلی اتوبوس داغونی بود که البته انتظار بیشتری نمی رود اما هنوز برای من فروشندگان جالب هستند. موادی که به فروش می رسد در اتوبوس و ون ها عبارتند از: میوه های برش خورده به روکش سلفون. غذا درون ظرف به همراه خورشت و سالاد در کنارش. زیور آلات. ماشین ریش تراشی و رادیو ,آب و نوشابه و کیک  و مردم حقیقتا می خرند و مشخص است که میوه ها و غذا مانده نیست و خطر مسمومیت نداشتند البته ما جرات نکردیم غیر از سمبوسه خودمان چیزی دیگری بخوریم.
و الهام  اسکروچ هم که ول نمی کرد .از تمام مسافران اطراف پرسید که چند کرایه دادن و خیالش راحت شد که ما از همه کمتر پول دادیم و ول کرد ماجرا را
در اوگاندا چیزی به نام زمان معنی ندارد. ماشین وقتی به راه می افتد که دلش می خواهد و بنابراین برای یک مسیر دو ساعتی می توانی سه ساعت در اتوبوس نشسته باشی و این ملت صبور هم هیچ مساله  ای نداشتند و وقتی بچه جیشش گرفت؟ خوب رفت پایین اتوبوس کارش را کرد! و زن جوان بغل دستی هم جلوی همه سینه برهنه کرده و کودک چند روزه اش را شیر می داد.
بعد از یک ساعت تازه معلوم شد که اتوبوس باید پنچرگیری شود و همه عوامل در آرامش کارشان را می کردند و  خداییش منهم اخلاقم افریقایی شده بود.  منی که انتظار به مرز جنون می رساندم با آرامش یا چرت می زدم یا  با الهام به مردان فروشنده ای که هنگام تبلیغ کالایشان الهام را تف باران می کردند ,می خندیدم.
بالاخره نمی دونم چی شد که خدا خواست و  ماشین راه افتاد اما بعد تازه رفت پمپ بنزین و یک ساعتی اونجا علاف بودم .به قرعان عاشق این مردم شدم. بعد  یه یک ساعتی هم طول کشید تا فقط از ترافیک کامپالا خارج بشیم.
مسیر تا ماساکا متفاوت بود به تدریج پوشش گیاهی تغییر کرد و درختان تنک تر شدند و زمین سرسبز . نوع گیاهان هم تغییر کرد. تپه ها سبز پوش بودند و زیبا اما کم پشت
یه چند ساعتی رفتیم تا کمک راننده ریختمون پایین و الهام شروع کرد بد و بیراه گفتن. معلوم شد حدس الهام کاملا درست بوده و این ماشینی است که از نزدیکی ماساکا رد  می شود و طبعا این موضع را از ما پنهان کرده بودند. کلی خندیدیم از تصور اینکه راننده گفته :کله پدرتون کرایه منو نمی دید بیا حالا تا ماساکا بدو....
مجبور شدیم از آنجا تا شهر را تاکسی بگیریم. البته به خیال خودمان اتو زده بودیم و قرار نبود پولی بدهیم و  وقتی کرایه گرفت از خنده ترکیدیم . آخه اسکولهای که تو تهران به عمرشون اتو نزدن حالا اومدن افریقا تجربه کنن؟ نتیجه ش می شه همین: به کاهدون زدن
در شهر کوچک و بامزه ماساکا از روی کتاب راهنما ,یک مهمانخانه ارزان و تمیز پیدا کردیم شبی 18000تا  و مسئول رسپشن کلی به ما خندید وقتی فهمید یک اتاق یک تخته می خواهیم. نمی فهمید علتش پول خرج نکردن است و احتمالا کلی فکرهای غیر شرعی کرد درباره ما
تخت بزرگ و اتاق تمیز بود و بسرعت زدیم بیرون برای شام و اینترنت. سرعت اینترنت داغون بود, بنابراین رفتیم رستوران و یک سوسیس سیب زمینی خوردیم که مالی نبود و برگشتم به مهمانخانه و از توالتش که شیر آب داشت کلی در حیرت شدیم و متوجه شدیم هرچه به سمت مرز تانزانیا می رویم انگلیسی حرف زدن آدمها غیر قابل فهم تر می شود.زیر پتوی گلدار مهمانخانه به خواب رفتیم

۴ نظر:

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Shokoufeh گفت...

گیس طلا جان سلام، من اتریش زندگی میکنم اگه منو یادت بیاد. آخرین بار که اومده بودی پیش خواهرت اینجا من تازه چند روزی بود اومده بودم. کلی هم جاهای مختلف و اسم غذاهاشون رو اولین بار از تو یاد گرفتم. این جینجا اکسپلورر رو که سرچ کردم سفر باهاش و همه چی باهم میشد حدود 1700 یورو! واقعا اینقدر گرونه؟ آرزو دارم همونطور که گفتی یه هفته کامل اینجا تو چادر کنار نیل از خواب بیدار بشم. راه میونبر نداره؟

Unknown گفت...

گیس طلا جان سلام، من اتریش زندگی میکنم اگه منو یادت بیاد. آخرین بار که اومده بودی پیش خواهرت اینجا من تازه چند روزی بود اومده بودم. کلی هم جاهای مختلف و اسم غذاهاشون رو اولین بار از تو یاد گرفتم. این جینجا اکسپلورر رو که سرچ کردم سفر باهاش و همه چی باهم میشد حدود 1700 یورو! واقعا اینقدر گرونه؟ آرزو دارم همونطور که گفتی یه هفته کامل اینجا تو چادر کنار نیل از خواب بیدار بشم. راه میونبر نداره؟

Alen! گفت...

سلام سلام
چه با مزه بود.
برای اولین باره که اومدم وبلاگتون
و از اون عکسی که به http://oldestfashion.blogspot.com/
داده بودید پیداتون کردم. خیلی با مزه بود نوشته ها! البته تا اینجایی که تونستم بخونم. بسیار خرسند شدم از پیدا کردن مکانی جالب در وب!!!
شاد و سبز باشی

(راستی کرمونیا!! مث من به طلا میگن Tela!! شیرازیا هم میگن؟؟)

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...