۲۷ خرداد ۱۳۹۲

چه تصویرهای دیگری در راه است؟


معلم کودکستان با موهای بلند که به ما رقصیدن یاد می داد 1354
مادرک با عکس امام به داخل خانه آمد 1357
در اتوبوسی با همسایه های وحشتزده از منطقه جنگی فرار میکردیم 1359
پاچه های شلوارمان را دم در مدرسه سانت می کردند از بیست نباید کمتر می بود 1360
در یک جشن عروسی خبر رسید جنگ تمام شد. من بلوز سفیدی پوشیده بودم با دامنی جین!1367
  دوان دوان خود را به حراست دانشگاه رساندم و از حراستی پرسیدم چند چند؟ 1376
نیمه شب با زنگ بیتا از خواب بیدار شدم گفت 63 درصد 1388
بوق ماشین رها سوخت 1392
.
.
.
و تازه هنوز چند سالی است که چهل ساله شدم

۱۰ نظر:

شوجي گفت...

چقدر زيبا شرح دادي اين سال ها كه گذشت را

بهزاد گفت...

کدومش از همه خوشحال کننده تر و کدومش از همه ناراحت کننده تر بود

نگار ايرانى گفت...

گيس طلا جان فكر كنم پاچه شلوار نبايد از 20 سانت كمتر ميبود چون همه تنگتر دوست داشتن اون زمان!! تازه مقنعه ها هم بايد چونه بند مي داشت.

F i r o u گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
F i r o u گفت...

az epol haye manto nagofti... dar arezoye tasvirhaye behtar

قاتل حرفه ای گفت...

پرده ی آخر.. که برای همه مشترک است..
مــــــرگ..

Gistela گفت...

بله ممنون
اشتباه تایپی بود نگار

ناشناس گفت...

حافظه تاریخی!

ناشناس گفت...

kheili ziba minevisi, salhast az Iran dooram, ba in weblog cheghadr ham fazam vali, va hesse tanhaee nadaram.

ناشناس گفت...

man sale 1376 ra nafahmidam chi chand chand?

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...