معلم کودکستان با موهای بلند که به ما رقصیدن یاد می داد 1354
مادرک با عکس امام به داخل خانه آمد 1357
در اتوبوسی با همسایه های وحشتزده از منطقه جنگی فرار میکردیم 1359
پاچه های شلوارمان را دم در مدرسه سانت می کردند از بیست نباید کمتر می بود 1360
در یک جشن عروسی خبر رسید جنگ تمام شد. من بلوز سفیدی پوشیده بودم با دامنی جین!1367
دوان دوان خود را به حراست دانشگاه رساندم و از حراستی پرسیدم چند چند؟ 1376
نیمه شب با زنگ بیتا از خواب بیدار شدم گفت 63 درصد 1388
بوق ماشین رها سوخت 1392
.
.
.
و تازه هنوز چند سالی است که چهل ساله شدم
۱۰ نظر:
چقدر زيبا شرح دادي اين سال ها كه گذشت را
کدومش از همه خوشحال کننده تر و کدومش از همه ناراحت کننده تر بود
گيس طلا جان فكر كنم پاچه شلوار نبايد از 20 سانت كمتر ميبود چون همه تنگتر دوست داشتن اون زمان!! تازه مقنعه ها هم بايد چونه بند مي داشت.
az epol haye manto nagofti... dar arezoye tasvirhaye behtar
پرده ی آخر.. که برای همه مشترک است..
مــــــرگ..
بله ممنون
اشتباه تایپی بود نگار
حافظه تاریخی!
kheili ziba minevisi, salhast az Iran dooram, ba in weblog cheghadr ham fazam vali, va hesse tanhaee nadaram.
man sale 1376 ra nafahmidam chi chand chand?
ارسال یک نظر