سرما خوردگی را دوست دارم. ناگهان ریتم زندگی کند می شود. ناگهان همه کارهایت به بهانه ای منطقی به عقب می افتد و زمانی دراختیارت است برای
به رویا فرو رفتن ؛ بازگشت به گذشته ؛ برنامه ریزی آینده
زمانی برای زیر و رو کردن ؛ الک کردن، دور ریختن
زمانی برای بخشیدن خودت ؛ بخشیدن دیگری
زمانی برای کشف محبت های فراموش شده ؛ محبت های دیده نشده
زمانی برای آشتی با جسمت ؛ روحت؛ ذهنت
زمانی برای فراموش کردن ، به یاد آوردن
در پایان بیماری چون ماری پوست قدیمی را رها کرده و با تنی شاداب بر روی علفها می غلتی
۳ نظر:
آره به شرط اینکه زیادی طولانی نشه. بعضی وقتها حتی سرماخوردگی بهانه خوبی برای کند کردن ریتم زندگی نیست... اینجور موقعها سرماخوردگی فقط یک مزاحمه.
سرماخوردگی وقتی خوبه که آدم دراز بکشه جلوی تلویزیون و دنیا رو حال خودش رها کنه و یک نفر برای آدم سوپ مرغ خوشمزه بپزه. یک نفر ناز آدم رو بکشه...
سلام
خیلی وقته وبلاگ شمارو می خونم. شما انگیزه شدین که منم بنویسم
این آدرس وب منه
http://notion-notes.blogfa.com/
ممنون
برعکسش اسهال که ریتمو تند میکنه
ارسال یک نظر