در ارتفاعات بابل در يك روستاي مرتفع با زني ميانسال آشنا شدم كه در حال ساخت خانه اي به شيوه سنتي و بدون استفاده از بلوك هاي سيماني بود. دو رديف چوب با فاصله و اريب ديواري را رايجاد مي كردند كه مابين آن توسط كاه گل پر مي شد .عايقي طبيعي كه در زمستانها گرم و در تابستانها خنك است.
از انجا كه هميشه در فكر ساخت خانه روستايي با معيارهاي قديمي بودم با زن سر صحبت را باز كردم
زن به گرمي از خودش و خانه اش ، تا كلاس پنجم درس خوانده بود و چهار دختر تحصيل كرده داشت.
و اين كه با وجود تمسخر مردم روستا با دخترهايش هم محلي و هم فارسي حرف مي زده چون مي دانسته روزي آنها را به دانشگاه خواهد فرستاد
زن از لذت كشت و زرع مي گفت و از مضرات سمپاشي و ناراحت بود كه ما اينقدر از "ايران آريايي" دور شده ايم
آخر كار شماره بنا و معمارش را خواستم كه رفت روي كاغذ نوشت و آورد وقتي ازش تشكر كردم گفتگو را با جمله زيبايي پايان دارد
۲ نظر:
چه عالی که شماره معمار رو گرفتی.
برای چوب در وپنجره هم اگر چشمت به چیز خوبی افتاد یک پرس و جویی بکن.
آدم هايي كه آرزو دارند نميميرند
ارسال یک نظر