۲ آذر ۱۳۹۲

اقامتگاه خرسندی

تاریک شده بود که به اقامتگاه خرسندی رسیدیم. دوان دوان داخلش رفتم و مرد جوان چشم روشن آنجا گفت که اتاق دارد. آنقدر اتاق خالی داشت که من فرصت این را داشتم که تک به تک آنها را نگاه کنم و اتاقی را انتخاب کنم که با توجه به حافظه ام احتمالا رو به منظره بود(تاریک بود هوا خب)
مرد جوان بخاری نفتی را در اتاق ما گذاشت و در حالی که خیس تلیس شده بودیم وسایل را از ماشین به اتاق بردیم. یک ماشین دیگر خیالمان را راحت کرد که تنها نیستم و آقای خرسندی هم به ما اطمینان داد که اتاق کناری ما را به خانواده خواهد داد(اخه یه در مشترک بین دو اتاق بود)
اتاق نه متری و با قالی نه چندان تمیز اما پتوهایی به شدت تمیز و دستشویی کوچک و همین...
پتوی بزرگی روی زمین پهن کردیم که و بساط را کلا روی ان پهن کردیم و فورا شامی با پنیر و خیار و گوجه به راه انداختیم و بیهوش شدیم
بیهوش شدند البته برای مدتی بخاری نفتی چشمهای مرا می سوزاند و سردرد گرفته بود اما بالاخره  خواب آمد
بیدار که شدم اولین کار پریدن پشت پنجره بود که مطمئن بشوم انتخاب خوبی داشتم و آنچنان بود تصویر که مجبور شدم در را باز کنم و با خواهرک که بیدار شده بود کیسه خوابهایمان را جلوی در کشیدیم و در سکوت به روبرو خیره شدیم
مدتی بعد کله به هم ریخته رها بالای سرمان ظاهر شد که به منظره خیره شده بود و زمزه می کرد:
فتوشاپه دیگه نه ؟


۲ نظر:

الا گفت...

این آخرین عکس شاهکار بود. نمیدونم تو مجموعه عکسهام این گام رنگ رو دارم یا نه. از آبی به نارنجی.

Unknown گفت...

اولین باره به وبلاگتون می یام
آدرس دقیق این مکانی که رفتید و شیوه رفتن به اونجا رو می خوام
اگر شماره تماسی هم دارید از اونجا متشکر می شم لطف کنید
این هم میل منه

janathanedwards@gmail.com

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...