همكاري دارم كه ازش بيزارم، دلايلي هم دارم، دروغگو است، تهمت مي زند و بدتر از همه بيسواد است ، اطلاعاتش در حد كارداني هم نيست چه برسد به دكترا، آن وقت اصرار دارد سخت ترين واحد ها را بگيرد و سر كلاس خاطره تعريف مي كند
به شيوه خودم كاملا عواطفم را نشان دادم و از او دوري مي كنم ، اينقدر تابلو كه تمام همكاران و دانشجويان هم مي فهمند و طبعا انتظار دارم كه او هم متوجه شود
حالا او چه مي كند؟
به گرمي سلام مي كند، زمان أمدن و رفتنم بلند مي شود، مدام سر گفتگو را باز مي كند ودر حالي كه من نگاهش نمي كنم و سوالاتش را بله و خير جواب مي دهم ، جلوي جمع ضايعش مي كنم و اشتباهاتش را توي چشمش فرو مي كنم و
و حيرتزده ام مي كند وقتي مي داند كه مي دانم لحظاتي پيش زير آب مرا هم زده و همچنان به پاچه خواري اش ادامه مي دهد
حالا تصور كنيد سر جلسه دفاع هستم و اون در حال دادن اطلاعاتي كاملا غلط است كه تو تلگرام دانشجوم يه فيلم فرستاده از پنگوئني كه مي زنه تو سر يه پنگوئن ديگه و مي اندازتش تو آب و زيرش نوشته : عواطف شما نسب به فلاني
چنان خنديدم كه فلاني جمله اش يادش رفت و تا گردن قرمز شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر