داستان از این قرار بود که چند روز بعد از خربد خونه ، متوجه شدم من و همسایه وسط دل و روده هم زندگی می کنیم، جطور؟
صبحها من با صدای زنگ ساعت پسرشون بیدار می شدم، ظهرها در جریان گفتگوی تلفنی مادر با دختر عمه اش در کاشان قرار می گرفتم و نگرانی اشان بابت گلابهای این فصل و شبها سریالشون را از تلویزیون دنبال می کردم و حتی وقتی فاطمه از تو اتاق جواب باباشو نمی داد ،من می رفتم تو اتاق و می گفتم:فاطمه ،جان مادرت جواب بده !
خلاصه اینکه بعد از مدتی همزیستی مسالمت آمیز زنگ زدم برای عایق کردن دیوار، گفتند یک و نیم میلیون تومان می شود، بنده هم انگشتی را به علامت تایید برایشان تکان دادم و رفتم در وب جستجو کردم
و گاد بلس اینترنت
پشم سنگ خریدم به دیوار چسبوندم و با کمی خنگ بازی برای انتخاب پوشش روی آن سرانجام پی وی سی انتخاب کردم و یک روز با مته و میخ و چسب و کمی خنگ بازی، عایق سازی دیوار را تمام کردم
حالا دیگر می توانم به شیوه قدیم با خودم به صدای بلند صحبت کنم و نظرخواهی کنم و به جوکهایم بخندم و نگران نظر همسایه در باب سلامت عقلم نباشم
تازه کل مبلغ هم رو هم به چهارصد هزارتومن نرسید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر