من وسواسی دارم به نام دستشویی. من هر وقت که از خانه بیرون می آیم بعد از شونصد بار رفتن به توالت باز هم نیمی از ذهنم به دستشویی فکر می کند. در تهران در مسیرهای طولانی حقیقتا آزار می بینم و تا جایی که ممکن باشد راه دور نمی روم...
و حالا اینجا قدم به قدم دستشویی هست. حتی کنار دونا که مردم حمام آفتاب می گیرند، دستشویی های متحرک وجود دارد. مدام فلش هایی را می بینم که محل دستشویی را نشان می دهد و تمام ایستگاههای مترو، فروشگاهها و کافی شاپ ها با روی خوش دستشویی را به تو نشان می دهند و منِ جیشو که چقدر خاطره از لحظات دردناک جستجوی توالت در تهران دارم و اینجا با چنان فراغ بالی در شهر قدم می زنم...
حالا این جهنم ...موضوع حسادت آور بعدی را بگو...
اینکه دو ماه است که دولت احمق هر شب در جلوی ساختمان شهرداری روی یک ال سی دی فراتر از بزرگ، فیلمِ اپرا، تئاتر و اپرت های معروف را پخش می کند. صندلی ها هم چیده شده اند و کیفیت تصویر و صدا هم که خدا...زیر یک چادر بزرگ هم غرفه های از غذاهایی تمام ملل وجود دارد...
این حقیقتا مسخره است که مردم دو ماه از سال هر شب بتونن سطح فرهنگ و هنر خودشان را رشد دهند و ضمن دیدن و یا شنیدن موسیقی با غذاها و نوشیدنی های ملل دیگر هم آشنا بشوند یه یه یه ...
شب با یک خط اتوبوس برقی به مرکز شهر رفتیم. نه ترافیکی نه معطلی فکر کنم بیست دقیقه هم طول نکشید و ساختمان شهرداری وین....
من می دانم نباید هیچوقت جهان اول را به جهان سوم مقایسه کرد ولی بعضی وقتها این ذهن خودش کارش را می کند. انقدر غمگین شده بودم که بازوی آبجی را گرفته بودم و سرم را پایین انداخته بودم که زیاد نبینم...یک کم مونده بود آبغوره بگیرم
مدتی بعد که هم به ساختمان وردیف گلهای پشت پنجره اش عادت کردم و هم با آن صفحه نمایش..سعی کردم که لذت ببرم .برنامه آن شب اپرایی از چایکوفسکی بود.
داستان همان ماجرای عشقی یوگنی اونه گین پوشکین بود اما کارگردانی تلوزیونی کار خیلی ضعیف بود(خدا را شکر حداقل یک ایراد پیدا شد) و من حرص خوردم از لگدهایی که فیلمبردار به دوربین می زد و رفتم سراغ غذاها...من در سفر قبلی ام به اروپا بیشتر حرص دیدن داشتم، بناهای معروف ، آثار باستانی و تابلو ها ...این سری من بیشتر در حال چشیدن هستم !(علامت چیه؟)
انتخاب بسیار مشکل بود اما سرانجام یک غذای مکزیکی انتخاب کردم که مخلوطی از گوشت و لوبیا و ذرت و کدو وگوجه فرنگی بود
و غذا را درون آن می ریختند. تند و خوشمزه ..و برای اولین بار هم مثل این خارجکی ها پشت میزهای بلند ایستاده غذا خوردم...حقیقتا سخت بود...
بعد به دیدن ساختمانهای زیبای آن اطراف رفتم که با نور چراغها زیبا شده بودند.
ساختمانها و کلیسا و خیابانها در شب خیلی دلپذیر بودند .
خیابانهایی با تابلوها ی مارک های معروف- که هیچوقت برایم اهمیتی نداشته- وپیتزاهای ایتالیایی به چه بزرگی و هر از گاهی دیالوگ های فارسی هم شنیده می شد و باور کنید که هموطنا به شدت خوش لباس بودند ...
به ایستگاه خودمان رسیدیم وسوار شدیم. من واقعا معضلی دارم که باید حل شود":
اینجا پر از بچه است . در کالسکه ها یا در کنار مادران، مدام نوزاد و دختربچه و پسربچه دیده می شود. یکی به من بگه چرا اینا گریه نمی کنن؟ شما هرچی می خواید بگید اما تو این همه بچه که من دیدم نباید یکیش گریه بکنه؟..شنیدن صدای عر زدن بچه در متروهای تهران یک موزیک متن است همیشه همیشه و همیشه
۲۰ نظر:
مطمئن هستی همه جهان اولی ها این جوری هستند؟
بگذریم، باز هم جالب بود و حسرت آور
واي واي چه غذاي خطرناكي!
من دیگه واقعا میخوام تحریم ذهنی خودم رو بشکنم و در اولین فرصت برم اروپا رو ببینم.منهم یه زمانی با خودمگفتم منی که ایران زندگیمیکنم نباید اروپا روببینم تا غصه نخورم ولی این سفرنامه تو...
ببینم میشهزودتر برگردی ما رو حسرت کش کردی...
ای بابا. دلمون آب شدو به جای مام خوش بگذرون
خداي محترم! خداي عزيز! يادت باشه اون دنيا كه عدالتت حكم مي كنه كه اون دنيا ما رو بذاري جهان اول بهشت و اونا رو بذاري جهان سوم بهشت! در ثاني! اين گيس طلا رو هم هر چند وقت يك بار بذاريش تو جهان سوم بهشت بره واسه خودش حال (!) كنه و بياد واسه ما تعريف كنه بعدش. البته ايني كه من مي بينم هر جا ببريش يه نكته مثبتي پيدا مي كنه واسش! كم نمي آره كه! والا!
جهنم هم بوديم بايد بايد بايد همين روالو داشته باشي! وگرنه ... وگرنه ...
نمي خوام اصلا، من ديگه با اين وعده وعيدها هم دلم آروم نمي گيره! من هم خارج مي خوام!
:))واقعا گیس طلا منم همینه سئوالم!!!بچه ادم که میگن بچه همیناس دیگه! از در و دیوار صدا در میاد ،از توله های اینا نه!!!! البته خوب بیراه هم نیست! نهنه باباهاشونم ماستو بی سر و صدان! مثل ما ایرووووونی ها نیستن که پر شور و انرژی باشن :))
na vala,in tori nistan hamishe,in bache ha be moghash hesabi saro seda daran va divoonat mikonan
به نظرم شما همونجا بمون.دیگه برنگرد.لا اقل اینطوری شما خوشی و ما هم شرح خوشی شما رو می خونیم
همه ی عکس ها را نمی توانم ببینم اما مرسی که عکس می ذاری.
این مقایسه زیبا نیست. زیبا باش .
Austria is the 3rd best country after Denmark and Switzerland. and you are comparing it to Iran?? nowadays even Burkinafaso is better than Iran in some ways!!!!!!!!!!!!! enjoy your time over there dear Goldie!
پارسال که من ایران بودم خواهرم و دوستش اصرار کردند که به کنسرتی که در تالار وحدت برگزار می شد برویم. بگذریم از اینکه یک ساعت گشتیم تا جای پارک گیر اوردیم- و بعد- حدس بزنید- دم در خانمی که دم در مشغول بازرسی خانم ها بود به من گفت که چون مانتوی بلند تنم نیست نمی توانم وارد شوم!!!!!!!!!!!!!!!و باید بروم مانتویم را عوض کنم و برگردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من نمی دانم که شما به عنوان یک مسافر به وین سفر کردید یا مهاجر. در هر صورت دوست داشتم به عنوان یک جوان ایرانی که با هزار آرزو به اینجا آمده ام مطالبی رو بگم. امیدوارم که از دستم ناراحت نشوید.
جاهایی که شما بودید جاهای توریستی هستند و از جایی که اتریش اکثر درامدش از توریست هست همیشه برنامه ای در این مناطق هست.
اروپا از نظر من با معیار های زندگی کردن ما ایرانی ها
نمی خواند.
مخصوصا کشورایی مانند اتریش.
شما به هر کشوری به عنوان یک توریست بروید زیبا و به نوبه ی خودش زیبا.
فقط خواستو یک نکته رو برای هم وطنتنم اینجا بگویم که اگر هر موقع فکر مهاجرت به کشور دیگری داشتند قبل از هر حرکتی همه موارد را خوب بررسی کنند.
به امید روزی که همه مان در وطن خودمان بهشتی داشته باشیم که مسافران از کشورهای دیگر حسرت آن را بخورند
سلام گیس طلا -فکر نمیکردم که اهل سانسور باشی!!!آخه مگه میشه کسی شب در خیابانهای وین پیاده روی کنه و sex shop ها و زنای خوشگل خیابونی اونجا رو نبینه-من که پارسال اونجا بودم اگه هم نمیخواست کسی بره اونجا خانومای خوشگل بزور میکشیدنت تو!!!
و ما نوبت خود را به انتظار نشسته ایم بی هیچ لبخندی ...
...
اون بوی چمدون را که نوشتی کاملا میدونم چیه .
من تازه دارم دومین بچه ام را میارم و تو تعجب میکنی . ببین مردم چند تا چند تا میزان .
من میگم این خود گیس طلا نیست که مینویسد حالا هیشکی به رو خودش نیاره، جناب : بچه "عر" نمیزند بچه ناتوان و بیدفاع و بیچاره و نیازمند چیزی را که دوست دارد و فکر میکند حقش است داشته باشد میخواهد و مادر مهرورز چون ندارد نمیتواند درک نمیکند یکی هم تو سر بچه میزند که ساکت! بچه بلندتر گریه میکند تا از حل میرود! و سرکار خانم دکتر با فرهنگ که برای کمبود فرهنگ کشورش اشکش درمیید آنرا عر زدن میخوند دولت مهرورز باتوم توی سر میزند! و خطیب نماز جمعه محترم معترضین را اراذل اوباش نفهم مینامد! میبینید چه تشابهی هست، کجای دنیا ایستاده ایم؟
گيس طلا جان اين توصيفاتي كه كردي خيلي شبيه بقيه كشورهاي اروپاي غربي هم هست. ببين، بشنو، بچش و خوش بگذرون!
درمورد عر زدن بچه ها هم باهات موافقم. اینجا هم تنها بچه های گنده دماغ و بی تربیت و وحشی بچه های ایرانی ها و مکزیکی ها هستند!
ارسال یک نظر