۲۷ مهر ۱۳۸۹

یعنی خدا برا دشمنت هم نخواد

فکر کن با دوستات بری کتابخونه که خیلی جدی رو تزت کار کنی بعد یهو دل پیچ شدید بگیری اینقدر که دودمانت بیاد جلو چشت و مجبور بشی دوستانت را دودر کنی و تاکسی دربست بگیری و هی بگی آقا تورو خدا زودتر و تمام کوچه را جلوی همه اشنایان بورتمه بدویی و بیایی خونه و
.
.
.
ببینی مادرک رفته بیرون کلید هم باخودش برده!

۲۲ نظر:

lili گفت...

آخ دلم برات کباب شد دخمل

Slipper گفت...

مگه کتابخونه دستشویی نداشت؟

نینا گفت...

واااااااااااای

حتی فکر شو هم نمی خوام بکنم
افتضاحه

آذرنگ گفت...

مسلمان نشنود کافر نبیند ! :))

خر نسبتا فهیم گفت...

دوست ندارم به این وضعیت فکر کنم ، همین که شما کشیدی بهت اطمینان می کنم و کتابخونه نمی رم D:

فریق گفت...

می‌خواستی کلید یدک داشته باشی
بعدشم، مگه برای دل‌پیچه باید برگشت خونه؟!
نمیشد دستشویی کتابخونه رفت؟
خب حالا شاید یه چیزی هم بوده که حتماً باید برگشت خونه، چه میدونم
ما آقایون که سر درنمیاریم!

کیقباد گفت...

خدا شفا بدهد البته کشک هم بد نیست !

ناشناس گفت...

Vuyyyyyyyy

سندباد گفت...

ای داد بیدااااد
یعنی از برای دشمن نخواستن هم اون ور تره ها
ایشالله کیلید خونه ی م.ح .م .و . د ها.له رو نهنگ بخوره دلم خنک شه

مژگان گفت...

وای... چیکار کردی؟ وای... خدا واقعا برای هیچ کی پیش نیاره. منم یک بار گرفتار این موقعیت شدم.

sofalineh گفت...

خدا واسه کسی پیش نیاره ! والی کاشکی چند خطی بیشتر این پست رو مینوشتی !!! :)

ناشناس گفت...

سوراخ داستان شما اینه که توضیح ندادین چرا به دستشویی کتابخانه نرفتین ...

Gistela گفت...

دوستان عزیز و باهوش من طبعا بار اول به دستشویی کتابخانه رفتم وبعد به سمت خانه دویدم

sherry گفت...

واقعا تیتر موضوعت بی نقص بود.
دلم بدجوری برات سوخت گیسو طلا.
امیدوارم دیگه همچی بلاهایی سرت نیاد.

نسيم گفت...

نه . پس چيكار كردي ؟ من يه بار 4 ساعت تو اتوبوس دلپيچه داشتم

ناشناس گفت...

خب از رو دیوار می پریدی.

البته ممکنه آپارتمان باشه.

راه حل زیاده
نگران نباش

مهسا. گفت...

گیس طلا جان

خدا بد نده... بعد وقتی مادرک عزیز نبود چه کار کردی؟؟!!!

امیدوارم که زود خوب بشی... شده باشی

امان از دلپیچه بی وقت

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

:))) میدونم که نمی شه اون موقع خندید اما بعدش که میشه!

مريم گفت...

اونوقت چه جوري زنده موندي؟؟؟

ناشناس گفت...

با وجود توضیحی که اینجا به داستانت اضافه کردی هنوز معلوم نیست چرا در دستشویی کتابخانه کارت انجام نشد ...
می بینی !
داستانت هنوز جای مرمت دارد...

نیوشا(ساحل حریر) گفت...

خدا به سر گرگ بیابون هم نیاره.

لاکی گفت...

ببخشیدا میدونم خیلی سخت بوده ولی کلی منو خندوند

اينستاگرام gisoshirazi

مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...