بالنی که بچه های حیاط بغلی درست کرده بودن، گیر کرد به نرده بالای دیوار...
انقدر من پشت پنجره ،اونا تو حیاط مظلومانه بهش نگاه کردیم که دلش به رحم اومد و نرده رو ول کرد اومد بالا ، جیغ همه رفت هوا...
اومد اومد تا به پنجره من رسید و صورتشو چسبوند به شیشه و یه ماچ هم به من داد و رفت تو آسمونا....
انقدر من پشت پنجره ،اونا تو حیاط مظلومانه بهش نگاه کردیم که دلش به رحم اومد و نرده رو ول کرد اومد بالا ، جیغ همه رفت هوا...
اومد اومد تا به پنجره من رسید و صورتشو چسبوند به شیشه و یه ماچ هم به من داد و رفت تو آسمونا....
۴ نظر:
باریکلا به بالن !
خیلی باحال توصیفش کردی! مطمئنا از ماچی که کرده لذت هم برده
ایییشش.. چه رمانتیک
قربون ماچش:*
ارسال یک نظر