- ببخشید اینجا خونه شماست؟
- بله
- وای من چقدر اینجا رو دوست دارم... مال چند سال پیشه
- 42 سال پیش من عروس این خونواده شدم قبل از اون هم یه 30 سالی بوده
همون موقع یه پیرمرد در و باز کرد و من داخلو دیدم یه حیاط بود با سنگفرش اجری که بین اونا چمن سبز شده بود و صندلی های فلزی سپید..
- خوشحالم که تو تهران هنوز از این خونه ها پیدا می شه
- ببخشید به هم ریخته است اخه داریم خرابش می کنیم!!!!
۹ اردیبهشت ۱۳۸۶
۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
چهار تا زونکن خریدم قرمز نارنجی زرد و سفید ...تمامی یادداشت ها ،مدارک ،فیلمنامه و طرح ها ،قبض ها و ... را در کاورهای پلاستیکی گذاشتم و توی زونکن ها چیدم...حالا تموم شده و زونکن ها به ترتیب رنگ مرتب شده اند... البته یک روز طول کشید بخصوص زونکن خاطرات... هر کاغذی که یاداور ماجرای بود مرا یه دو سه ساعتی می برد تا عالم هپروت ...اما اینقده مزه داد
۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
اعتماد به نفس
تو برگه ای که می دن به هیئت داوران پایان نامه دکترا یکی از گزینه ها این است: اطلاع ندارم!
مرتیکه اگه نداری چرا می یای داور می شی؟
۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
چشمها را باید شست
توجه کردید تمام این تبلیغ های درباره نوار بحداشتی با رنگ ابی کیفیت جذب را نشان می دهند؟ چرا رنگ قرمز نه؟ حقیقت همیشه چندش اور است؟می دانید در ایران باستان اگر زنی در زمان دشتان بود باید در کلبه ای بدون امکانات می مانند و غذا را برایش پرتاب می کردند؟ کجایش چندش اور است رنگ قرمز....زنی از فامیل برای تحقیر زنان همیشه می گفت ما زخمی بین پاهایمان داریم ....توجه کردید در تمام فیلمهای غربی زنی و مردی بدون برنامه همدیگر را می بینند و می بوسند و سکس دارند و هیچوقت زنان در ان زمان پرید نیستند...عجیب نیست؟ صورت مسئله کلا پاک شده ...در حالی که این مسئله برای زنان زیاد پیش می اید به خصوص در اولین ارتباط ها که اجازه پیشروی به مرد را نمی دهند و هزار دلیل بنی اسرائلی می اورند حتی دعوا راه می اندازند تا اصل ماجرا را نگویند...
مثل همین ماجرا است زمانی که پشمالو هستی..دوستم همیشه می گه:بدم می یاد از این مردایی که بی خبر می یان ای بدم می یاد اه اه اه
مثل همین ماجرا است زمانی که پشمالو هستی..دوستم همیشه می گه:بدم می یاد از این مردایی که بی خبر می یان ای بدم می یاد اه اه اه
۳۱ فروردین ۱۳۸۶
وطنم
یه نفر به من اس ام اس زد که می دنی خیلی دوستت دارم؟ جوابش دادم موطن ادمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند...
چقدر تازگی ها وطنم کوچک شده...
چقدر تازگی ها وطنم کوچک شده...
۲۸ فروردین ۱۳۸۶
نتونستم برم قبرستون سر قبر اقا بزرگ... هنوز می ترسم از دیدن سنگ قبرش با اینکه اونجا زیباترین قبرستان دنیا را دارد !یک درخت گردو به چه بزرگی وسط قبرستون هست و اطرافش همه باغه... دوست دارم یه روز وقتی مردم اونجا خاکم کنند ...اما نمی خوام اونو ببینم..هنوز زوده ...اگه ببینمش معلوم می شه واقعا مرده و من هنوز آماده نیستم
۲۶ فروردین ۱۳۸۶
بهار شگفت آور
وقتی اومدم درخت پشت پنجره برهنه برهنه بود، فقط یک کمی سرشاخه هاش قرمز شده بود...الان فقط ده روز گذشته و درخت من غرقاب برگ های تر تازه سبز با نوک قرمز شده...توی همین مدت زیر چشم من ...هربار همینه اما باز باورم نمی شه...زایش
استاد پیر به جلسه ای رفته که در ان یک روحانی بوده است که سراپا سیاه پوشیده بوده و این دیالوگها بین ان دو بدل شد.
- چرا سیاه پوشیدی مگه مسلمون نیستی؟
- اره ولی...
- مگه نمی دونی علی ع گفته سیاه لباس فرعونه مگه نمی دونی بنی عباس سیاه می پوشیدند مگه نمی دونی سیاه افسردگی می یاره؟
- نه اتفاقا من یه دوست پزشک دارم که می گه سیاه نشاط می یاره!!!
- دوستت به توان 2 احمقه..رنگو از دکتر نباید پرسید از من بپرس که رنگ شناسم این حماقت تو، دومی هم مال دوستت که تو چون اخوندی داره تملقتو می گه
رئیس دانشکده خصوصی به استاد می گه که روحانی رو اذیت نکنه شخص مهمیه !هفته بعدی در جلسه چون استاد نمی تونه جلوی زبونشو بگیره تا مرد را می بینه بلند میشه که بره روحانی با عجله می گه:تو رو خدا بشینید اقا من به خاطر شما امروز سفید پوشیدم
نتیجه گیری خوشبینانه: می شود حتی روی ...انها هم تاثیر گذشت!
نتیجه گیری غیر خوشبینانه: با یه گل بهار نمی شه
نتیجه گیری بدبینانه: حیف گل نیست؟
نتیجه گیری بی ادبانه:گل نگو بگو گ...
- چرا سیاه پوشیدی مگه مسلمون نیستی؟
- اره ولی...
- مگه نمی دونی علی ع گفته سیاه لباس فرعونه مگه نمی دونی بنی عباس سیاه می پوشیدند مگه نمی دونی سیاه افسردگی می یاره؟
- نه اتفاقا من یه دوست پزشک دارم که می گه سیاه نشاط می یاره!!!
- دوستت به توان 2 احمقه..رنگو از دکتر نباید پرسید از من بپرس که رنگ شناسم این حماقت تو، دومی هم مال دوستت که تو چون اخوندی داره تملقتو می گه
رئیس دانشکده خصوصی به استاد می گه که روحانی رو اذیت نکنه شخص مهمیه !هفته بعدی در جلسه چون استاد نمی تونه جلوی زبونشو بگیره تا مرد را می بینه بلند میشه که بره روحانی با عجله می گه:تو رو خدا بشینید اقا من به خاطر شما امروز سفید پوشیدم
نتیجه گیری خوشبینانه: می شود حتی روی ...انها هم تاثیر گذشت!
نتیجه گیری غیر خوشبینانه: با یه گل بهار نمی شه
نتیجه گیری بدبینانه: حیف گل نیست؟
نتیجه گیری بی ادبانه:گل نگو بگو گ...
۲۴ فروردین ۱۳۸۶
آیین خرید
رفتم خرید ...خرید برای من یک آیین است. اول ارایش می کنم نباید خیلی زیاد باشد که دیده شوم اما انقدر هم باشد که مغازه دار ها چانه زدنم را تحمل کنند حالا خریدهایم
اولیه دفترچه یادداشت زرد خوشنرگ از این papco ها خریدم . من اگه پول داشتم تمام محصولات پاپکو را می خردیم. کلال یکی از علادقی که از کو کی در من مانده همین است و هنوز از دیدن روان نویسهایی با سر های رنگی و کاغدهای یادداشت چسب دار و ..لذت می برم
بعد مغازه دیگر دوست داشتنی..لوازم بحداشتی فروشی ..دستمال حوله ای گرفتم. دوست دارم روش گلهای خوشگل باشه که نبود سفید ساده گرفتم..دستمال توالت که دوست دارم ساده باشه اما گلدار بود!
یه مسواک اورال بی که می گن خوبه ..نمی دونم
گفتم یه اسپری خنک می خوام اقاهه تما م اسپری ها را انداخت تا بتونه یه دونه بیاره که بوی پهن می داد و من تمام تلاشم را کردم تا تو رودر وایسی نخرمش ...عوضش یه دونه خردیم که بوی حرم امام رضا را می ده!
بعد رفتم داروخانه گفتم اون چیه که جلوی ریزش مو رو می گیره از یه گیاه هم می گیرن اسمش هم زنونه است گفت خانم مسابقه بیست سوالی راه انداختی؟
رفتم یه عطاری همین سوالها را کردم گفت روزماریه
توریم داغون شده رفتم یه توری برای کباب کردن گرفتم گفت کوچیک می خوای یا بزرگ گفتم کوچیک..یه نگاه بهم انداخت گفت مجردی؟
رفتم گفتم اقاسیم تلقن دارید گفت 5 متری یا 7 متری گفتم چه فرقی داره ؟ با تعجب نگاه کردگفت اندازه اش فرق داره! منظورم این بود که برای مودم می شه ازش استفاده کرد!
یه چسب مایع خردیم 1000 تومن برای یع صندل که از قشم خریده بودم 1500 تومن و تهش کنده شده بود!
نمی دونیدچه لذتی داره وفتی تو خونه مسواک را باز می کنی سرجاش می ذاری و قبلی را دور میندازی یا دستمال کاغذی را روی میز می ذاری و با توری جدید جوجه کباب راه می اندازی...
اولیه دفترچه یادداشت زرد خوشنرگ از این papco ها خریدم . من اگه پول داشتم تمام محصولات پاپکو را می خردیم. کلال یکی از علادقی که از کو کی در من مانده همین است و هنوز از دیدن روان نویسهایی با سر های رنگی و کاغدهای یادداشت چسب دار و ..لذت می برم
بعد مغازه دیگر دوست داشتنی..لوازم بحداشتی فروشی ..دستمال حوله ای گرفتم. دوست دارم روش گلهای خوشگل باشه که نبود سفید ساده گرفتم..دستمال توالت که دوست دارم ساده باشه اما گلدار بود!
یه مسواک اورال بی که می گن خوبه ..نمی دونم
گفتم یه اسپری خنک می خوام اقاهه تما م اسپری ها را انداخت تا بتونه یه دونه بیاره که بوی پهن می داد و من تمام تلاشم را کردم تا تو رودر وایسی نخرمش ...عوضش یه دونه خردیم که بوی حرم امام رضا را می ده!
بعد رفتم داروخانه گفتم اون چیه که جلوی ریزش مو رو می گیره از یه گیاه هم می گیرن اسمش هم زنونه است گفت خانم مسابقه بیست سوالی راه انداختی؟
رفتم یه عطاری همین سوالها را کردم گفت روزماریه
توریم داغون شده رفتم یه توری برای کباب کردن گرفتم گفت کوچیک می خوای یا بزرگ گفتم کوچیک..یه نگاه بهم انداخت گفت مجردی؟
رفتم گفتم اقاسیم تلقن دارید گفت 5 متری یا 7 متری گفتم چه فرقی داره ؟ با تعجب نگاه کردگفت اندازه اش فرق داره! منظورم این بود که برای مودم می شه ازش استفاده کرد!
یه چسب مایع خردیم 1000 تومن برای یع صندل که از قشم خریده بودم 1500 تومن و تهش کنده شده بود!
نمی دونیدچه لذتی داره وفتی تو خونه مسواک را باز می کنی سرجاش می ذاری و قبلی را دور میندازی یا دستمال کاغذی را روی میز می ذاری و با توری جدید جوجه کباب راه می اندازی...
۲۳ فروردین ۱۳۸۶
۲۱ فروردین ۱۳۸۶
- ما سنگر که می ساختیم...
- سنگر نبود که چاله می کندید روش یه طاق می ذاشتید... الان تو تهران چی ساختی؟
- معماری ما بر اساس هنر اسلامی..
- شما با این ریش می دونید در معماری اسلامی پله هاباید چند تا باشن؟
- هر چند تا که لازمه!
- نه اقا جان...باید فرد باشن تا با پای راست بالا بری با پای چپ پایین بیای...حالا برو بشمار
- سنگر نبود که چاله می کندید روش یه طاق می ذاشتید... الان تو تهران چی ساختی؟
- معماری ما بر اساس هنر اسلامی..
- شما با این ریش می دونید در معماری اسلامی پله هاباید چند تا باشن؟
- هر چند تا که لازمه!
- نه اقا جان...باید فرد باشن تا با پای راست بالا بری با پای چپ پایین بیای...حالا برو بشمار
۱۸ فروردین ۱۳۸۶
و من مثل هر سال می ایم و زندگی تکراری اما کوتاهی را برای یکبار تجربه می کنم و هر بار به همان میزان ازار می بینم که همیشه ...هیچوقت ازارش کم نمی شود ...این نفرتی که بین مادر و پدرم در هوای خانه جرقه می زند. نفرتی که دیگر هیچ هیچ حس مشترکی موجب ان نیست ..نفرتی که بامرگشان نیز از بین نمی رود وسالهاست که تعطیلات نوروزی یعنی در این هوا تنفس کرد ...حیف حیف شیراز که این دو الوده اش می کنند....
ما ادمهای معمولی
یه همکلاسی داشتیم که خود را کارگردان بزرگ اینده می دانست و بقیه را کارمندان اینده....طبعا عاشق یکی از دخترهای دانشکده شد و به خونه اش زنگ زد که بیایید برای من خواستگاری ...باباش بهش زنگ زد گفت:یا تا هفته بلیط می گیری میای دختر خاله تو می گیری یا برو هر کی که می خوای بگیر از ازث ومیراث هم خبری نیست
هم کلاسی من چی کار کرد؟
نه اصلا شبیه فیلمنامه هایی که می نوشت عمل نکرد. رفت شهرستان با دختر خاله اش ازدواج کرد و الان دو تا بچه داره و یک کارمند موفق و افسرده شده
۱۶ فروردین ۱۳۸۶
مومو
دیشب کتاب مومو را خواندم میشائل انده دوباره لذت بردم ...مثل ان همه سال پیش ... این کتاب کودک نیست. حقیقتا نیست ،داستان راخوانده اید ؟ موجودات خاکستری پوشی وقت مردم را می دزدند و مردم به تدریج برای همصحبتی با دوستان, اب دادن گلها و قدم زدن در خیابان وقت ندارند...در حین خواندن کتاب متوجه شدم که من مومو هستم! باور کنید جدی می گم من مثل مومو برای شنیدن حرفهای دیگران خیلی وقت دارم... من برای خودم هم همیشه وقت دارم...من برای گلدانها و بچه ها همیشه وقت دارم ...من همیشه از اینکه دیگران این همه سرشان شلوغ است تعجب می کنم...توی کلاسمان من تمام مقاله ای ترم پیش را نوشتم و تحویل دادم و در این ترم هم در همین تعطیلات یک مقاله درباره زنان نمایش نامه نویس نوشتم...و الان دارم درباره اعداد در اساطیر ایران می نویسم. وقت هم داشتم که به ساعتها وراجی خواهرم درباره عشقش اسپاک هنرپیشه سریالی به نام انجل گوش بدم(نباید نگران خواهرم بشم؟ این سریال درباره خون اشام هاست و عشق او هم یکی از اوناست!)من برای به رویا رفتن هم خیلی وقت دارم خیلی....خاکستری پوشها چند تا از دوستای منو گرفتن اما هنوز خیلی ها هستن که برای شنیدن حرفاشون می یان پیش من
دختر خاله هام یه لاک پشت 3 سانتی خریدن و یکی مادرشه و دیگری خاله اش...داستان دارد این لاکی...غذاش رختخوابش خوابش ...هنگام خواب گردنش را بیرون می گذاردمثل یه دونه لوبیا و هنگامی که تو افتاب می گذارنش به سرعت می دود باور کنید بسیار سریعتر از لاکی های توی کارتونها ...دختر هم هست و هیچکس نمی داند فروشنده ازکجا این موضوع را فهمید وحنده دار تر از همه اینکه توی اب خفه می شود اما باید تا یقه تو اب باشد!
و هنگامی که او را برعکس روی زمین می گذارند با کمک گردن درازی که در ان زمان رشد زیادی پیدا می کند سرش را روی زمین می گذارد و بافشار ان به حالت عادی بر می گردد!
جل الخالق چشمانش دو پرده دارد که دومی نازک است و از پشت ان هم می بیند وقتی می خوابد یک دست ویک پایش رابیرون می گذارد.
اما بسیار احمق است نمی فهمد هنگامی که از بلندی به پایین می افتد باید سرش را بکند داخل لاکش و عموما سرش به جایی می خورد و برای مدتی گیج و ویج است.
الان گذاشتنش تو باغچه و اون سرش خورده به یه درخت ونمی دونه که با این مانع بزرگ نمی تونه جلوتر بره و همچنان در تلاشه که حلوتر بره و وقتی کمکش می کنن کلی بهش بر می خورد ودست پا می زنه که بذارنش زمین...
حالام خاله اش به مامانش می گه که دست و پاش خاکی شده وباید بشور طش
خواهرکم نیز که حساسیت و محبتی غیر عادی نسبت به انواع جانوران خزندگان پرندگان وحشرات دارد زیر افتاب ایستاده تا خانم گردش را بکند و مواظب است که گربه او را نخورد....انصافا تا به حال گربه ای دیده اید که لاکپشت بخورد؟
و هنگامی که او را برعکس روی زمین می گذارند با کمک گردن درازی که در ان زمان رشد زیادی پیدا می کند سرش را روی زمین می گذارد و بافشار ان به حالت عادی بر می گردد!
جل الخالق چشمانش دو پرده دارد که دومی نازک است و از پشت ان هم می بیند وقتی می خوابد یک دست ویک پایش رابیرون می گذارد.
اما بسیار احمق است نمی فهمد هنگامی که از بلندی به پایین می افتد باید سرش را بکند داخل لاکش و عموما سرش به جایی می خورد و برای مدتی گیج و ویج است.
الان گذاشتنش تو باغچه و اون سرش خورده به یه درخت ونمی دونه که با این مانع بزرگ نمی تونه جلوتر بره و همچنان در تلاشه که حلوتر بره و وقتی کمکش می کنن کلی بهش بر می خورد ودست پا می زنه که بذارنش زمین...
حالام خاله اش به مامانش می گه که دست و پاش خاکی شده وباید بشور طش
خواهرکم نیز که حساسیت و محبتی غیر عادی نسبت به انواع جانوران خزندگان پرندگان وحشرات دارد زیر افتاب ایستاده تا خانم گردش را بکند و مواظب است که گربه او را نخورد....انصافا تا به حال گربه ای دیده اید که لاکپشت بخورد؟
۱۵ فروردین ۱۳۸۶
۱۳ فروردین ۱۳۸۶
شیراز دلپذیر
باور می کنید ؟ یا اوضاع اینترنت تو شیراز خرابه یا کامپیوتر خواهرکم و یامن ... بلاخره تونستم وصل بشم....از بس متعجبم نمی دونم چی بنویسم....لهجه ام شیرازی شده انقدر که مامان اینا را به خنده می اندازد!
یه عالمه ضرب المثل شیرازی شنیدم که طبق معمول خارج از محدوده هستند..سعی می کنم با نقطه چین بنویسم حیفه نشنوید
با ک..رک قهره با خا..ام اشتی
این را مامان وقتی گفت که فهمید خاله ام که با مامانم قهره اومده خونه من!
قضا از اسمون ک..ر از خراسون
در رویدادی های ناگهانی استفاده می شود
همسایمون می گفت
وووی اوقتا که بچ گیرک نبود بچامون انگولک کنه
دو ساعت می خندیدم به لهجه جذابش
اشتراک در:
پستها (Atom)
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
چهل عدد مقدسی در اساطیر ایران است. اهورمزدا آسمان را در 40 روز می سازد. چهل تعداد روزهای ناپدیدی هفت ستاره خوشه پروین است. در بابل بر یکدور...
-
تولدم مبارک
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...