۱۰ شهریور ۱۳۹۱
خاک سرد است خیلی سرد
۹ شهریور ۱۳۹۱
اعصابی ازم خورد شد ها
۸ شهریور ۱۳۹۱
مادرک همیشه می گفت: تو حرف نزنی ,مردم فکر می کنن لالی؟
۷ شهریور ۱۳۹۱
سایه
گفتم سرم خیلی شلوغه و دارم می میرم از کارهای عقب مانده
توجه کنید بنده از وقتی از افریقا برگشتم رو تخت پادشاهی نشستم داریم سریال نگاه می کنم ها
بعد که قطع کردم فکرکردم که چرا اینقدر سریع دروغ گفتم
متوجه شدم مشکل همون بود"کار گروهی"
من توی عمرم نتوانستم این کارو انجام بدم
همیشه از یکی توی گروه خوشم نمی یاد
همیشه احساس میکنم یکی داره رییس بازی درمی یاره
همیشه می خوام حرف خودم جلو بره
همیشه یکی پیش می یاد که بهش حسودی کنم و نخوام حرف اون بشه
همیشه دو دسته یا حتی بیشتر تو گروه درست می شه که منم نقش آتش بیار معرکه را بازی میکنم
و خلاصه تمامی بیماری های روحیم برای رسیدن به هدفم در کارگروهی ظاهر می شه
ترجیح می دم کار تکی کنم و اجازه حلول به شیطان را ندهم
۵ شهریور ۱۳۹۱
زنبور عسل وراج
۴ شهریور ۱۳۹۱
پایان
۳ شهریور ۱۳۹۱
آبشار گزو
۲ شهریور ۱۳۹۱
به سمت امامزاده گزو
درراه
۳۱ مرداد ۱۳۹۱
آبشار دراسله
۲۶ مرداد ۱۳۹۱
ای دهنتون سرویس با این عاشق شدنتون
آسیبی که عرفان و ادبیات عرفانی ایران به عشق و روابط عاشقانه زد غیر قابل بخشایشه
بچه ها.. فنای در معشوق و یکی شدن در عشق و ذوب شدن در معشوق همون تو ادبیات جاشه و خیلی هم قشنگه
اما تو واقعیت شما باید خودت باشی، تمام قد، حتی یک کمی هم قدبلندتر از همیشه
عاشق ذلیل و حقیری که همیشه در پی خوشحال کردن معشوقه و به خودش و عواطفش اهمیت نمی ده
قابل دوست داشتن نیست که هیچ
اتفاقا نفرت انگیز هم هست
۲۵ مرداد ۱۳۹۱
۲۴ مرداد ۱۳۹۱
دلم می خواست سرم را بکوبم به دیوار
پیرزن با کیسه هایی از سبزی تازه پاک شده سر کوچه ای در میدان هفت تیر نشسته بود. پرسیدم هر کیسه 1500 تومن بود. من عمدا دو هزاری دادم که بقیه اش را پس نگیرم.
اما پیرزن به زور500 تومان بقیه پول را به من برگرداند
ومدام با کلامی لهجه دار میگفت: نه خانم من قربان شما می روم ولی نه
و من دیدم که درون آن کیف مشکی زیب دار فرسوده ای که از زیر چادرش بیرون آورد، هیچ پولی به جز همان 500 تومن نبود.
دگردیسی
چند روز بود قاط زده بودم حسابی، میدونید قاط یه گیاهیه تو مایه اکس، که مردم قدیم می زدن و می رفتن فضا؟
حالا شده یه اصطلاح اما نه برای سرخوشی که برای عصبانیت
آره یه چند روزی بود قاط زده بودم. من هیچوقت درون نگر خوبی نبوده ام
هیچوقت نمی فهمم چمه
باید تمام اتفاقات اون روز و روزهای قبلی را ریزبه ریز مرور کنم تا بفهمم چمه
بعضی وقتها هم که حوصله بازخوانی ندارم
نتیجه اش اینکه به مدت طولانی در وضعیت قاط ردگی باقی می مونم تا بالاخره یه فرجی بشه
خلاصه قاط زده بودم و سگ هم شده بودم و حوصله هیچی و هیچکس را نداشتم که زنگ در را زدن
خوابالو در را باز کردم و دوباره رفتم توی تخت به بقیه کابوسهایم درباره شکسته شدن تخت پادشاهی برسم که دوستم اومد بالا تو اتاق و به من نگاه کرد
بعد کیسه دستش را بالا آورد و گفت
اینا رو برات خریدم حالت خوب شه
تو کیسه سه تا گلدون بود
یک ساعتی طول کشید تا من خاک گلدونا را عوض کنم و گلدونشون را بزرگتر کنم و جاشونو توی خونه پیدا کنم
وقتی که سرانجام گلدونا نشستن روی کمد کنار مجسمه افریقایی
حال من هم خوب شده بود
۲۳ مرداد ۱۳۹۱
حوای بی شرم
برای خرید مانتو رفته بودم
اتاق پرو خصوصی نبود
همه همانجا مانتو ها را در می آوردند و می پوشیدند
من چیز زیادی زیر مانتو نپوشیده بودم بقیه اما همه بلوزی بر تن داشتند
منهم در گوشه ای مانتوهایم را پرو کردم
اما آنچه که متعجبم کرد دختران فروشنده بود که برخلاف عادت همیشگی شان هیچ توجهی به من نداشتند و هیچکدام از جملات قراردادی : وای چقدر بهتون می یاد
یه رنگ دیگه بیارم براتون
سایزش خوبه
با شلوار جین خیلی خوب میشه
و ..
را خطاب به من نمی گفتند و تمامی جملات را برای دیگر مشتریانی که برخلاف من نیم برهنه نبودند خرج می کردند
انگار من اصلا وجود نداشتم. با اینکه مدام مچ نگاه های یواشکی آنها و بقیه مشتری ها را در آینه می گرفتم
اما همچنان من نامرئی بودم برایشان
چیزی که در سکوتشان حس می کردم نوعی خشم بود
خشم به زنی که بدنش را نمی پوشاند
۲۲ مرداد ۱۳۹۱
شعر زلزله
آنگاه كه سقفها فرود آمد
خاكها به چشمها و دهانها فرو شد
تیرها بر سرها و گردنها نشست
دست و پاها كه میل جنبش داشت
زیر هوار خاك از جنبش ایستاد
و فریادها و نالهها به هوا بر خاست
ما نبودیم كه این همه رنج را
ببینیم و دم بر نیاوریم
اما ... خدا كه بود
مگر ندید نوباوگان شیرخوار پستان مادر میمكند؟
مگر ندید نوعروسان خویشتندار تازه به بستر رسیدهاند؟
مگر ندید مومنان شب زنده دار به نمازش ایستادهاند؟
مگر ندید كه تنهای بیمار تبدار در انتظار
عافیتاند؟
مگر ندید؟ مگر ندید؟ مگر ندید؟
مگر نمی دانست كه هزاران كودك مجروح را
مادری نخواهد ماند كه مرهم جراحتشان باشد؟
مگر نمیدانست پدران و مادران جان بدر برده فرزند
كشته را
امیدی برای زنده ماندن نخواهد ماند؟
مگر نمیدانست به سفر رفتگان را
خویشاوندی نخواهد ماند كه بر شانه او اشكی
فشانند؟
مگر نمیدانست؟ مگر نمیدانست؟
بازهم میگویی خدای من مهربان است؟
تو را به همان مهربان خدای خودت سوگند
مهربانی را برایم تفسیر كن
علی اصفهانی
۲۱ مرداد ۱۳۹۱
هنوز دارم می خندم بهش
بابا اتی: من می خواستم یه واکنشی به وقایع اخیر نشون بدم
مستشار: آفرین آفرین نشون بده ببینیم
بابا اتی : الان نیاوردم جلسه دیگه می یارم نشون می دم
قهوه تلخ مجوعه 33
۱۹ مرداد ۱۳۹۱
تازه به دوران رسیده
تخت پادشاهیم که یادتون هست .
طفلک خیلی روکشش کهنه شده بود و من یه گلیم روش می انداختم و گلیمه هم هی سر میخورد و بی آبروییش دیده می شد
از طرف دیگه گود رفته بود وابرهاش هم نازک شده بودن وقیافه اش خیلی درب و داغون شده بود
دایی یه که تو کار مبلمانه روکش را برد داد به خیاطش و حالا یه روکش مخمل بنفش با ابرهای ترو تازه و سرحال روی تخت پادشاهی من افتاده
اینقده براش خوشحالم عین گداهایی شده که یه شبه پولدار می شن
۱۸ مرداد ۱۳۹۱
و می دانم چرا
حقیقت این است که من از آن گروه آدمهایی هستم که از تنهایی لذت می برم
من خانه ام را دوست دارم و تنها مکانی است که در آن در آرامش کامل هستم و می توانم یک هفته از آن بیرون نیایم
آنقدر که همسایه ها نگرانم می شوند چون حتی صدای موزیک هم از خانه من شنیده نمی شود
همچین مواقعی فکر می کنم من درون گرا هستم
از طرف دیگر موجودی هستم به شدت رفیق باز این را دیگر همه می دانند
هر روز عصر خانه من پر می شود از دوستانم و من از همه بیشتر حرف می زنم ،خاطره تعریف می کنم و می خندم
و همچین مواقعی به نظر برونگرا می رسم
اما این روزها می دانم که دلیل خانه ماندنم این است که پنهان شوم
از مردم پنهان شوم
بیرون خانه من ، شهر داغ است و غمگین و خشن
این روزها مردمان این شهر ترسناک شده اند
۱۷ مرداد ۱۳۹۱
فقط آب و هوا و غذا نیست که
شمع ها ی خوش بو و کاسه های رنگی و گلدونهای گل
اینا باید ارزون باشد
واسه اینکه همه بتونن بخرن
یعنی این فروشنده ها نمی دونن بوی شمع های عطری ، رنگ کاسه های قرمز و آبی؛ برگهای سبز گلدون های کوچیک برای زنده موندن ضروریه
۱۶ مرداد ۱۳۹۱
جهت اطلاع کیف قاپ های محله بهار
من یه گوشی جدید خریدم
و دقیقا سه ساعت و بیست و سه دقیقه طول کشید تا زبانش را از عربی به فارسی تبدیل کنم
جان من بی خیالش بشید
من دیگه جون ندارم
امضا: اسمارت گیس طلا
آبشار دریوک
یعنی من حقیقتا تحسین می کنم رها را که اصلا عصبی نمی شد و همچنان با خنده و شوخی دوباره پیاده می شد
۱۴ مرداد ۱۳۹۱
امامزاده عبدالمناف
آبشار شاهان دشت


۱۱ مرداد ۱۳۹۱
منظورم چی بوده یعنی؟
برای کتاب که می خوام نقد بنویسم عادت دارم که در حین خواندن یادداشت هایی را لای صفحات می گذارم و سرانجام زمانی که تصمیم به نوشتن نقد می گیرم.یادداشت ها را به ترتیب می خوانم وتوسعه می دهم . الان دارم یادداشت هایم را می خوانم و می نویسم که
یادداشت اول: جدول صفحه فلان مشکل دارد…
یادداشت دوم: سردرگمی بین نگارش لاتین و یا معادل فارسی وجود دارد…
یادداشت سوم: چه جالب سنگ پا اینطوری درست می شه ؟
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
چهل عدد مقدسی در اساطیر ایران است. اهورمزدا آسمان را در 40 روز می سازد. چهل تعداد روزهای ناپدیدی هفت ستاره خوشه پروین است. در بابل بر یکدور...
-
تولدم مبارک
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...