۶ مهر ۱۳۹۰
کمند گیسوی ما
۵ مهر ۱۳۹۰
هنوز برگاش سر بلند نکردن
به گلدون خیره شده بودم و احساس می کردم که برگاش دارن از شرم و خجالت می لرزن
گلدون بزرگتر از اون بود که بتونم بلندش کنم تا خونه بیارمش
از اون برگها بود که تو آب هم میشه نگهداریشون کرد
تمام ساقه هایش را با دست بریدم و همه را بغل زدم و اومدم خونه
تو خیابون همه یه بغل بزرگ، برگهای سبز در آغوشم نگاه می کردن
الان گذاشتمشون تو گلدون بلور سبز رنگم که گلهای نارنجی داره
نمی دونم می تونن دردی که کشیدن را فراموش کنن
اینکه یه نفر آدم را دوست نداشته باشه به اندازه کافی دردناک هست اما اینکه دور انداخته بشی مثل قتل می مونه
اون از کجا اینو می دونست؟
- چقدر دیگه می رسیم تهران؟ مادره گفت: نیم ساعت دیگه
- نیم ساعت کوتاه یا بلند؟
- مگه نیم ساعت ها باهم فرق دارن؟
- آره بعضی نیم ساعته زودی تموم می شه اما بعضی دیگه تا آخر تموم نمی شن ..هی ...بسکه زیادن..
۱ مهر ۱۳۹۰
روز پنجم آنتالیا
دوربین نبردم چون ضد آب نبود و مجبورم همه چیز را توصیف کنم
از توی سایت یه توررافتینگ ثبت نام کردم 25دلار، اومدن هتل دنبالمون ، بردنمون کنار رودخانه گفتن قایق می خواید یا کایاک، سه نفر بودیم، گفتیم قایق ،جلیقه نجات تنمون کردن و پارو دادن دستمون و یاد دادن چطور پارو بزنیم.
سوار قایقها شدیم و پارو زدیم اولش به هم می خورد پاروها اما بعدا راه افتادیم
5 ساعت تمام با یه استراحت کوتاه برای نهار در بینش، پارو زدیم
خب چی بگم؟
من در عمرم رودخانه زیاد دیدم چه شاش موش آبهای اطراف شیراز و چه دانوب آبی که خودش یک رودخانه – دریا است دیگر
اما این رودخانه
آبش چون توصیف مادربزرگم مانند "اشک چشم" بود
به این معنی که سراسر این پنج ساعت سنگهای کف رودخانه دیده می شد و ماهی ها
آب زلال بود این کلمه زلال را چند بار مزه مزه کنید می فهمید چه می گویم و آب رنگ نداشت ، رنگ سنگهای کف آن بود رنگ انعکاس درختان بود و رنگ آسمان
این آب می درخشید آ نقدر که چشمانت می سوخت
دو طرف و پشت سر آن دور ها و جلو پشت ان پیچ ها همه درخت بود اما دور بودند، بسکه دور بودند از کنار رودخانه، بسکه رودخانه عریض بود
بارها دست از پارو زدن برداشتم و به پشت سرم نگاه کردم و فریاد کشیدم ، فریاد نکشیدم، دهانم باز ماند، با دست به صورتم کوبیدم، خندیدم و یا ساکت نگاه کردم
بارها پس از گذران یک پیچ خروشان که آب تا فیمها خالدونت می آمد و می رفت انگار بر اسبی وحشی سوار هستی.. سر بلند کردم و با منظره آب گسترده در روبرو و کوههای سبز در اطرافش روبرو شدم و نفسم می برید
من می دانم که توانایی ام در لذت بردن از طبیعت بیشتر از دیگران است و رنگ و بو و صدا را بیش از دیگران جذب می کنم اما دیدم که تمامی آدمهای درون آن همه قایق از آن همه نژاد های مختلف چطور در مقابل این رودخانه و کوه فریاد می کشیدند
در یک جای از رودخانه قایق بدون حرکت در وسط آب ساکن ماند. پارو نزدیم ما و ان زن و شوهر عزیز رومانیایی و دختران زیبایشان بیانکا و ماریا... همه ساکت شدیم ؛ حتی آب و درختها و کوه هم ساکت شدند.. در زیر نور خورشید دنیا داشت می درخشید. به درون آب رودخانه پریدم و سرمایش در آن آفتاب سوزان نفسم را برید.
در آب به روبرو و پشت سر به زیر آب و آسمان بالای سرم نگاه کردم
و با خودم تکرار می کردم: یادته باشه گیس طلا یادت باشه اینارو دیدی
و پس از مدتی دیگر هیچ چیز وجود نداشت نه گیس طلا و نه دنیایش ،مشکلات، غم هاو غصه ها، نگرانی ها و استرس ها، ترس از آینده
هیچ چیز نبود
رودخانه در درونم جاری شده بود
۳۱ شهریور ۱۳۹۰
روز چهارم انتالیا
۲۹ شهریور ۱۳۹۰
روز سوم آنتالیا
۲۷ شهریور ۱۳۹۰
روز دوم انتالیا
و
۲۴ شهریور ۱۳۹۰
روز اول آنتالیا
در حالی که در زیر نورخورشید به رنگ طلا در آمده بود
کافه های با منظره آبی دریا با صندلی های چوبی، ننوهای پر از ابرهای گرم و نرم و گلهای کاغذی...ساحلی برای پیاده روی سحرخیزها و محفل نشینی عصرانه دوستان و شب نشینی های سرخوشانه
چقدر غیبت این پیاده روهای شیرین در زندگی هایمان شدید است
عصر همین مسیر رادر جهتی دیگر ادامه دادم و با رودخانه ای روبرو شدم که به دریا می ریخت و مرز بین دو ابی را به سختی می شد تشخیص داد
و ریزش آن از بالای صخره ها چنین ابشاری ایجاد می کرد
صدای آبشار...
۱۷ شهریور ۱۳۹۰
۱۴ شهریور ۱۳۹۰
۱۳ شهریور ۱۳۹۰
پول سفر دراومد دیگه
۱۲ شهریور ۱۳۹۰
۱۰ شهریور ۱۳۹۰
خوب شد بیبی سیتر نشدم
دیروز دوستم گربه شو آورد یه مدت ازش نگهداری کنم، امروز به مدت سه ساعت گمش کرده بودم
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
چهل عدد مقدسی در اساطیر ایران است. اهورمزدا آسمان را در 40 روز می سازد. چهل تعداد روزهای ناپدیدی هفت ستاره خوشه پروین است. در بابل بر یکدور...
-
تولدم مبارک
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...