۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
شب اول هنجن
۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
به سوی کویر؟!!
۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
اهریمن افسردگی
۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
کافی شاپ ایرانشهر
۳۱ فروردین ۱۳۹۱
Life's Too Short Not To Take Risks
۳۰ فروردین ۱۳۹۱
آموزش آداب معاشرت در دو دقیقه
.
.
.
.
تبصره: البته منم هم یادم رفته بود فیلمنامه را ببرم و اینطوری کسی نفهمید
۲۹ فروردین ۱۳۹۱
خداییش خیلی شبیه شرک بود
۲۷ فروردین ۱۳۹۱
از رنجی که می بریم
۲۶ فروردین ۱۳۹۱
فکر کنم چشمهای معمار لوچ بود
۲۵ فروردین ۱۳۹۱
و آرامش فرا می رسد تو را و مرا
۲۴ فروردین ۱۳۹۱
باز هم این بهار دیوانه ساز
۲۳ فروردین ۱۳۹۱
رومن رولان می گفت: فقر دروازه برادری توده هاست
۲۲ فروردین ۱۳۹۱
پرروی احمق خنده دار
۲۰ فروردین ۱۳۹۱
تهی پای رفتن به از کفش تنگ
۱۹ فروردین ۱۳۹۱
مرض داری خو؟ از اول بگو چند بدم خدمتتون و خلاص
۱۸ فروردین ۱۳۹۱
بعد از مدتها رفتم استخر
۱۷ فروردین ۱۳۹۱
کفش کهنه در بیابان
مدتها بود می خواستم این پارک مخصوص بانوان را ببینم که دیدم
پارک جمع و جور مهربانی بود و بهار هم بهترش کرده بود
به شیوه شیرازی ها گلیم و فلاکس و نان و پنیری با خود برده بودم که چسبید
و مهمتر از همه ملاقاتی بود که بین آفتاب و بدن و موهایت رخ می داد
۱۶ فروردین ۱۳۹۱
۱۵ فروردین ۱۳۹۱
تجربه جدید
برای اولین بار با قطار پر شایعه شیراز - تهران را آمدم تا خودم ببینم چه خبر است. سالها بود که انتظار آن را میکشیدم
محل ایستگاه راه آهن با معیارهای شیرازی دور بود، از خانه ما نیم ساعت اما زیبا؛ بزرگ و تمیز بود.
در ورودی به طرز احمقانه ای وسایل را می گشتند و هنوز دستگاهی برای این کار وجود نداشت. مشکل شرمندگی با خودشان که لباس زیرهای گل گلی مرا هم دیدند
مسافرانی بودند که هنوز قوانین را نمی دانستند و بدون کارت شناسایی و با همراه می خواستند وارد قطار شوند و طبعا مفهوم صف هم که ژن ایرانی کلا باش مشکل داره
چهار تخته خواهران پلور سبز با قیمت بلیطی برابر با اتوبوسهای رویال سفر. کوپه تلوزیونی داشت که فیلمی به شدت زرد پخش میکرد وب دتر اینکه نه می شد خاموشش کرد و نه اینکه صدایش را بست. اما خوشبختانه آخر شب خاموشش کردند . توالت فرنگی تمیزی داست و صبحانه کیک و ساندیسی رایگان بود. طبعا همه چیز دیگر را می شد خرید
تمام شب واگنی که کوپه ام در آن بود به طرز تحسین بر انگیزی ساکت بود و خود کوپه هم گرم و نرم بود
15 ساعت در راه بودیم که 12 ساعتش خواب بودم( خب قدیمی ها می دانند من با تکانهای قطار به زهدان مادر باز می گردم و آرامش...)
سه ساعت باقیمانده را هم صبحانه خوردم و با هم کوپه ای ها گپ زدم
حرکت قطار خیلی کند بود . ماجرای ریل هایش و آن سفر انتخاباتی را خبر دارید دیگر
اما قولهای داده شده که به تدریج این زمان کوتاه تر شود. تا به 6 ساعت برسدکه رقم رویایی است
کلا تصمیمم را گرفتم
من باز هم با این قطار سفر خواهم کرد.
۱۴ فروردین ۱۳۹۱
بهار شیراز
اينستاگرام gisoshirazi
مدتها بود اينجا نيامده بودم فقط خواستم بگم زنده و سالم هستم و هر روز در اينستاگرام مي نويسم تشريف بياوريد اون ور منم تلاش مي كنم كه ...
-
چهل عدد مقدسی در اساطیر ایران است. اهورمزدا آسمان را در 40 روز می سازد. چهل تعداد روزهای ناپدیدی هفت ستاره خوشه پروین است. در بابل بر یکدور...
-
تولدم مبارک
-
مرد جوانی در زد گفت اردکشون اومده داخل حیاط ما،داشتم دنبال اردک می گشتم یک پسره را به جای اردکه پیدا کردم که تا منو دید پا گذاشت به فرار ...